- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

در سیطره بحران مرکزی!/ نقد «سوره سینما» بر «کوچه بی‌نام»-۱

kooche-binam1

سوره سینما [1]حسین ساعی‌منش [2]: یک) پسر کوچک، هنگام بازی در چاه می‌افتد. زن‌ها دور چاه جمع می‌شوند. یکی داد می‌زند. دیگری به آتش‌نشانی تلفن می‌کند. آن یکی دخترش را کتک می‌زند که چرا حواسش به پسر کوچک نبوده. سروصدا بلند است. مرد (پدربزرگ پسر) می‌آید و به زور هیکل بزرگش را داخل چاه می‌برد و پایین می‌رود و… اما مساله چطور به پایان می‌رود؟ آتش‌نشانی سر می‌رسد و پدربزرگ و نوه خارج می‌شوند و با یک جمله «به خیر گذشت» ماجرا به خیر می‌گذرد!

دو) محدثه از ماشین بابک پیاده می‌شود. بعد از بگومگوی تندی که با هم بر سر زنگ زدن و شارژ نداشتن داشته‌اند. همین که محدثه پیاده می‌شود و در را با ناراحتی می‌بندد، مادرش از پیچ کوچه می‌پیچد و او را می‌بیند که از ماشین مرد غریبه پیاده شده. با توجه به چیزی که از دختر دیده‌ایم (تیپ و ظاهر ناهمخوان با فضای خانواده و دوستان حساسیت‌برانگیز و اصرارش بر پنهان کردن این رابطه از والدینش) و شناختی که از مادرش داریم (مقید بودن به ارزش‌های مذهبی) منتظر یک فاجعه می‌شویم. جروبحث درمی‌گیرد و مادر تهدید می‌کند که قضیه را به پدر خواهد گفت و وقتی کمی بعد پدر مطلع می‌شود، آماده انفجاریم… اما چه می‌شود؟ پدر پیش دخترش می‌نشیند و با سخنرانی او پیرامون این‌که خداوند همه چیز را می‌بیند و ناظر اعمال آدمی است، ماجرا به خیر می‌گذرد!

kooche-binam2

سه) باران تندی می‌بارد. همه را خیس کرده. رخت‌خواب‌ها و آدم‌ها را. همه به سرعت وسایل را جمع می‌کنند و داخل می‌روند که بیشتر از این خیس نشوند. پدر اما بی‌خیال، چشمانش را بسته و تکان نمی‌خورد. دخترها خودشان را که جمع‌وجور می‌کنند، تازه متوجه پدر می‌شوند که خیس شده و هم‌چنان چشم باز نکرده. به سراغ او می‌روند که بیدارش کنند. پدر هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد. مثل مرده‌ها افتاده. دخترها نگران می‌شوند و محکم‌تر تکانش می‌دهند. شروع می‌کنند به گریه کردن و او را صدا زدن و شیون و فریاد و… اما چه اتفاقی می‌افتد؟ پدر ناگهان از خواب برمی‌خیزد و به یاد پسر سقوط‌کرده، زیر گریه می‌زند، اهل و عیال نفس راحتی می‌کشند و طبعا ماجرا به خیر می‌گذرد.

***

شاید با خواندن این چند بند بالا این‌طور به نظر برسد که نگارنده می‌خواند «کوچه بی‌نام» را فیلمی شعاری، بی‌دغدغه و سهل‌انگارانه معرفی کند و ویژگی‌های آن را به تمسخر بگیرد. خب، فیلم هم موقعیت‌های کمی برای مسخره کردن، پیش روی مخاطب سخت‌گیر نمی‌گذارد. این موارد که اشاره شد هم می‌توانند در همین راستا استفاده شوند. اما در این میان، نکته کم‌وبیش واضحی هست که شاید توجه به آن کمی صورت مساله را تغییر دهد: در کنار این جزئیات، فاجعه سهمگینی هم هست که همه را تحت تاثیر قرار داده: پسر جوان عاشق‌پیشه‌ای که با هواپیما سقوط کرده، مادرش حالت طبیعی خود را از دست داده، معشوقه‌اش مجبور است غصه‌اش را بروز ندهد و بقیه اهل خانه هم از این داغ بی‌نصیب نیستند. فاجعه‌ای است که همه را درگیر خودش کرده و روال طبیعی را به هم زده و روی همه مناسبات تاثیر گذاشته. از طرفی دیگر هم، تردیدی که درباره سوار هواپیما شدن یا نشدن پسر جوان به وجود آمده، عامل مهم دیگری است که وزن این مصیبت و تاثیراتش را بیش از پیش نمایش می‌دهد و کلیت فیلم را تحت تاثیر آن می‌برد. به طوری که می‌شود به راحتی گفت «کوچه بی‌نام» فیلمی است درباره اهل یک خانه که درگیر سقوط یکی از اعضایش می‌شوند.

kooche-binam3

حالا با این وضعیت، با محور قرار دادن بحران اصلی، می‌شود جزئیات فیلم را جور دیگری دید: فیلمساز تصمیم می‌گیرد تمام بحران‌های ریزتر را به نفع بحران اصلی کم‌رنگ کند و حتی ابایی هم از این ندارد که آن مسائل جزئی‌تر با نوعی ساده‌انگاری (آگاهانه؟) حل‌وفصل شوند. تقریبا هر جای فیلم که نشانه‌های اتفاق ناگواری را می‌بینیم و پیشاپیش افسوس می‌خوریم که به سبک خیلی از فیلم‌های اجتماعی، دوباره فیلمساز تصمیم گرفته بدبختی‌های باربط و بی‌ربط مورد نظرش را به فیلم تحمیل کند، حدسمان اشتباه از آب درمی‌آید و انگار فیلم می‌خواهد از دل این بازی، توجه مخاطبش را به همان بحران اصلی جلب کند و یادآوری کند که تنها مساله اصلی و جدی در این موقعیت، همان است (وجود پارازیت‌های شوخ‌طبعانه از طرف شخصیتی مثل محدثه، به همین علت نیست؟)

اگر آن توصیفی که گفته شد را برای «کوچه بی‌نام» بپذیریم، باید قبول کنیم که هیچ‌چیز برای چنین فیلمی به اندازه باورپذیر و ملموس ساختن آن بحران اصلی، مهم نیست و هنگامی که فیلم توانسته مخاطبش را درگیر آن موقعیت مرکزی کند، یعنی از پس تامین مهم‌ترین نیازش برآمده است.

***

kooche-binam4

اما «کوچه بی‌نام» دقیقا از نادیده گرفتن همان چیزی ضربه می‌خورد که نقطه قوت آن است. اگر ارزش فیلم در آن بود که به خوبی توانسته بود، جزئیات را به خدمت موضوع اصلی درآورد، در پایان، کاملا به کم‌رنگ (حتی بی‌رنگ!) شدن همان محور اصلی در برابر عنصر «غافلگیری» رضایت می‌دهد: درحالی‌که بحران فراگیر شده و تردید هم از بین رفته، ناگهان بحث نامه گمشده و هویت اصلی جوان پیش کشیده می‌شود و علاوه بر این‌که باعث تغییر مسیر فیلم در دقایق پایانی می‌شود، می‌تواند به این شائبه دامن بزند که فیلمنامه، هیچ ادامه‌ای برای این مسیری که پیش رفته نداشته و برای لونرفتن دست خالی‌اش به چنین چیزی تن داده است. و از جهتی دیگر می‌تواند باعث خوشحالی باشد که این چرخش در دقایق پایانی اتفاق می‌افتد و فیلم، بلافاصله پس از افشای حقیقت و آن نمای کاملا بی‌ربط پایانی، تمام می‌شود و پس از آن فضاسازی خوب و قابل قبول، بیش از این سقوط نمی‌کند.

***

با تمام این حرف‌ها «کوچه بی‌نام» فیلم قابل توجهی در کارنامه علیمردانی است. بازی‌ها، فضاسازی و نمایش موقعیت اصلی، چیزی است که در آثار اجتماعی او به این خوبی دیده نشده و همین باعث می‌شود که «کوچه بی‌نام» را بهترین اثر اجتماعی او تا این‌جا بدانیم؛ هرچند خودش بخواهد فیلم به مراتب آشفته‌تر و پرضعف‌تر «هفت‌ماهگی» را لایق این عنوان بداند.