- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

تلاشی بی‌نتیجه برای نمایش دغدغه‌های ظاهرا مهم فیلمساز!/ نقد «سوره سینما» بر فیلم «مرگ ماهی»-۱

margemahi9

سوره سینما [1] – حسین ساعی‌منش [2] : با موقعیت تقریبا آشنایی طرفیم. پیرزنی مرده و وصیت عجیبی کرده‌ است. این‌که سه روز دفنش نکنند و به کسی از اهل محل و فامیل‌ها هم خبر ندهند و این فقط خانواده خودش- فرزندان و نوه‌ها و عروس‌ها و دامادها و البته خدمتکاری که تنها کسی بوده که با او زندگی میکرده است- هستند که از این واقعه مطلع‌اند. چند نفری آمده‌اند و می‌خواهند تصمیم بگیرند که باید چه کنند. بعضی‌ها هم نیستند و فقط صحبتشان می‌شود و بعد، در طول این سه روز می‌آیند. در این میان روابط بین خواهرها و برادرها و بعضا زن و شوهرها نشان داده می‌شود. شخصیت‌ها هم مختلف‌اند. یکی بی‌قرار است. یکی در خودش فرو رفته. یکی بی‌خیال. یکی… . و چندتا نکته هم هست که همان اوایل فیلم مطرح می‌شود؛ این‌که پیرزن در روزهای آخر چه کرده و با چه کسی حرف زده و چه گفته؛ سند خانه و شناسنامه هم مفقود شده و همه دنبالشان می‌گردند.

خب بدیهی است که با این وضعیت، حتی با وجود آشنایی موقعیت، نمی‌توان در ابتدا راجع به فیلم قضاوت کرد و انتظار معینی از آن داشت. بنابراین باید کمی بیشتر صبر کنیم تا بیشتر شخصیت‌ها را بشناسیم و پی به موقعیت و روابط ببریم. اما با گذشت مدتی فیلم واضح‌تر می‌شود و راحت‌تر می‌شود درباره‌اش حرف زد؛ «مرگ ماهی» فیلمی‌ست که موقعیتش را مدام و متناوبا تکرار می‌کند. رابطه‌ها را نشان می‌دهد و بعد یک نفر جدید وارد خانه می‌شود و به این بهانه دوباره رابطه‌های آدم‌ها با این شخص جدید و خودشان را نشان می‌دهد. و همین که همه چیز آرام شد و چیز جدیدی باقی نماند، دوباره شخصیت جدیدی از راه می‌رسد و همین روند دوباره تکرار می‌شود. در کنار این، فیلم از شخصیت‌های پرشماری انباشته شده (اگر بتوانیم به همه‌شان بگوییم «شخصیت»؛ در حالی‌که مثلا از یکی فقط این را می‌دانیم که از تاریکی می‌ترسد و حواسش نیست که فیلتر سیگارش را نکشد!) که پرداختن کوتاه‌مدت به یکی و روابطش با چند نفر دیگر، به راحتی مدت زمان فیلم را پر می‌کند.

اما مشکل «مرگ ماهی» به همین جا ختم نمی‌شود. از نیمه به بعد، فیلم مسائل ریز و درشتی را مطرح می‌کند که معلوم نیست طرح‌کردن‌شان در این لحظه از فیلم، و نهایتا رفع ابهام نکردن از آنها، به چه کار می‌آید. جزئیاتی که به دلیل عدم ارتباط با یک بدنه اصلی و اساسا عدم وجود یک بستر روایی کلی، بصورت مجزا نه‌تنها کارکردی ندارند بلکه فقط به کار کش دادن تایم فیلم می‌آیند نه چیزی بیشتر. مثلا اگر بحث آن برادرزاده‌ای که خودش را شبیه زن‌عمویش کرده تا توجه عمویش را جلب کند(!) یا آن گربه‌ای که گم شده و معلوم نیست کجا رفته، اصلا مطرح نشود، به کجای فیلم لطمه خواهد خورد؟

mosafa marge mahi [3]

اما به نظر می‌رسد آن چیزی که عیار نهایی «مرگ ماهی» را مشخص می‌کند و مخاطب را کاملا متوجه می‌کند که دقیقا با چطور فیلمی روبه‌رو شده، پایان‌بندی آن است؛ نهایتا که به نظر می‌رسد حجم دعواها و تکرار موقعیت‌ها و جزئیات بی‌ربط، به حدی رسیده که مدت فیلم را به اندازه یک فیلم سینمایی کند، بحث دختر کوچک (طناز طباطبایی) و تردیدهایش و نگاهی که به مرگ و بچه‌دارشدن (چه ربطی به فیلم داشت؟) و دیگر موضوعات کلان و عمیق جهان هستی دارد، پیش کشیده می‌شود و فیلمساز (که لابد فکر می‌کند با همین چند جمله و چند دقیقه، تمام رفتارهای عجیب کاراکتر را توجیه کرده) به این بهانه او را روانه گلخانه می‌کند تا در آغوش مادرش بخوابد و در لحظاتی که لابد باید تاثیرگذار تلقی شود، دست میت را بگیرد و لی‌لی لی‌لی حوضک بخواند تا به دنبال آن مساله شناسنامه حل شود! کمی قبل‌ترش هم کسی به ده می‌رود و گره از گم شدن سند خانه باز می‌کند. موضوع صحبت‌ها و رفتارهای روزهای آخر پیرزن هم با کیفیتی مشابه روشن می‌شود و به عنوان تیر خلاص، فرعیاتی مثل گربه گمشده و روایت کابوس‌گونه از مرگ ماهی‌ها با مبهم‌ماندن‌شان، به هم می‌آمیزند تا ابعاد مثلا شاعرانه و نمادین هم به فیلم بدهند که البته قد خیلی‌ها- از جمله نگارنده یادداشت- برای درک این کیفیت هنرمندانه هنوز خیلی کوتاه است!

***

مشکل اصلی «مرگ ماهی» اما چیز دیگری است که تمام ایرادهای گفته‌شده از پیامدهای آن هستند: فقدان فیلمنامه‌نویس. «مرگ ماهی» یکی از مهم‌ترین نمونه‌های سینمای ایران است که طرح اولیه‌اش را به خاطر نبودن کسی که دقیقا «فیلمنامه‌نویس» باشد (نه به آن معنا که صرفا موقعیت اصلی را طراحی کند؛ مقصود کسی است که داستان را گسترش بدهد و پیش ببرد، شخصیت‌ها را بشناساند، دیالوگ بنویسد، اوج و فرود قصه را تعیین کند و…)، تباه کرده. حتی بارزترین ضعف فیلم هم (بازی بازیگرانش که کاملا توی چشم می‌زند که دارند «دیالوگ‌های نوشته‌شده»ای را از حفظ می‌گویند) تحت تاثیر همین مشکل است. حجازی با همان فرمانی که طرح اولیه فیلم‌هایش را می‌داده، قلم به دست گرفته و کل فیلمنامه جدیدش را به تنهایی نوشته. نتیجه هم معلوم است: فیلمنامه مدام به همان طرح اولیه برمی‌گردد، پیش نمی‌رود، کسل‌کننده است و حتی کارگردانی و فیلمبرداری را هم تحت تاثیر مخرب خودش قرار می‌دهد.

***

«مرگ ماهی» تجربه‌ای از حجازی است که علی طالب‌آبادی (نویسنده دو فیلم «زندگی خصوصی آقا و خانم میم» و «زندگی مشترک آقای محمودی و بانو») در آن نقشی ندارد. تجربه طالب‌آبادی بدون حجازی را هم پارسال دیدیم که فیلم مضحک «ماهی سیاه کوچولو» بود. این دو فیلم، فیلم‌های نگران‌کننده‌ای به نظر می‌رسند. نگران‌کننده از این جهت که ما را با این سوال رو‌به‌رو می‌کنند که آیا زوجی که توانسته بودند در همکاری با هم، آثار قابل قبولی عرضه کنند، در ادامه روال جداگانه ماهی‌سازی‌شان، قصد دارند صرفا به تعداد سیاهی‌لشکر فیلمسازان بی‌اهمیت سینمای ایران اضافه کنند؟