- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

کیارستمی، مرگ و «تئوری مرگ مؤلف» به سبک ایرانی!/ رسانه‌ها و جلوگیری از نقد با بت‌سازی از هنرمند

abbas-kiarostami

سوره سینما [1] : سینمای کیارستمی، در زمان حیات مؤلفش، هرگز این روزها را به این حد از استقبال به خود ندیده بود و این، بی‌شک، خوانش جدیدی از تئوری «مرگ مؤلف» است. خوانشی که تنها می‌تواند در منطق نظام فرهنگی-سینمایی ما و در شیوه‌ی پوشش خبری رسانه‌های جمعی ما، جامه‌ی عمل بپوشد!…

طی کردن فاصله‌ی نقد سینمای جشنواره‌ای که کیارستمی، به‌حق، خودش را متهم ردیف اول این گونه از سینما می‌دانست تا فضای احساسات‌زده و مملو از غم و اشک برای این سینماگر سابقا متهم، در فاصله‌ی اندک زمانی از درگذشت وی، جای بسی شگفتی است. اگر کیارستمی استاد سینمای آوانگاردی بود که در فرانسه زاده شد و اگر کیارستمی، همان کارگردانی است که سرچشمه‌ای برای جریان‌های سرازیرشونده به مرداب‌های جشنواره‌های فرانسوی شد و اگر کیارستمی، صاحب سینمایی است که به افراطی‌ترین شکل ممکن، مخاطب را انکار و حتی طرد می‌کند، پس چطور با درگذشت او، همه‌ی این نقدها می‌تواند ناگهان فراموش شود؟ آیا این فراموشی قاعده‌ای است که شامل حال دیگرانی که بر سر خوان پرشهرت و پرجایزه‌ی فستیوال‌های خارجی نشسته‌‌اند، هم خواهد شد؟ آیا باید بابت نقد داشتن در سینما عذرخواهی کرد؟

دشوار است فهمیدن این که چرا این قدر عرصه نقد را به دست خودمان، برای خودمان تنگ و چرا این همه تعارف می‌کنیم. سینما مدیومی است که در آن اگر حق مخاطب از مؤلف بیشتر نباشد، حتما کمتر هم نیست و منتقدان، رسانه‌های امانت‌دار موازنه‌ی دوسوی این ترازو هستند. پس مرگ کسی که فیلم‌هایش زنده و موجودند، چه تاثیری می‌تواند در رویکرد منتقدانه ما داشته باشد؟ اگرچه، کیارستمی به عنوان یک نگاه هنری، خیلی پیش‌‌ترها با عدم اقبال مخاطب عام و حتی خاص و روشنفکر، به محاق رفته و جز نوستالژی کوچکی از آن چیزی باقی نمانده بود اما حالا جسم او، به عنوان یک شخصیت حقیقی، به خاک سپرده می‌شود تا با جنجال‌های رسانه‌ای، شخصیت هنری‌اش، به حیات بازگردد.

جای تعجب است که چرا عرصه‌ی نقد، با تمام جوانبش دیده نمی‌شود. آیا نمی‌شود ضمن ادای احترام و ابراز تأسف از مرگ سینماگری که زبان زیباشناختی سینما را تا حدودی ارتقاء داد، سینمایی را نقد کرد که برای تلاطم زباله‌ای روی دست امواج دریا، فیلم ساخت اما برای درد مردم نه؛ سینمایی را نقد کرد که تا افریقا رفت اما همان جا هم تست کردن قابلیت‌های دوربین هندی‌کم‌اش، برایش جذاب‌تر بود تا نشان دادن مظلومیت انسان استثمارشده؛ و حقیقت آن است که توقع انقلاب اسلامی از سینما، واقعا چیزی بیش از این هم نبود؛ سینمای مردم‌گریزی را نقد کرد که این روزها برای کسب وجاهت به مردم رو می‌کند و از ایشان برای تشییع پیکر سینماگری دعوت می‌کند که زن روستایی را در طویله، محبوس نشون می‌داد و زن شهری را در ماشین مشتری‌های روسپیان، محصور…

آیا نمی‌شود تحلیل‌گرانه با این سینما روبرو شد و از فیلم‌کوتاه زیبا و صادقانه‌ی «همسرایان» که رابطه پیرمرد کم‌شنوا و نوه‌اش را جذاب و با مدلی از فرمگرایی روان تشریح می‌کند، تقدیر کرد و زبان نسبتا صمیمی‌تر «خانه دوست کجاست» را ستود و در کنار آن رویکرد جشنواره‌پسند را همچنان به چالش کشید تا جوانان فیلمساز به دور از جوزدگی در جهت تقلید سینمای کیارستمی، مولفه‌های آن را بشناسند و به سراغ آن بروند؟

***

اما این خوانش کمدی و اقتباس ایرانیزه (!) از تئوری «مرگ مؤلف» در رسانه‌های ما، موجی است که خواسته یا ناخواسته، به «بت شدن» این سینما منجر می‌شود و همان‌گونه که تا امروز این گونه بوده این بت‌سازی تا سال‌های سال، ایران را از داشتن سینمایی هنرمندانه، طبیعی، مخاطب‌پسند و برخوردار از منطق اقتصادی با رویکرد صنعتی محروم خواهد ساخت. و این، همان خطری است که آوینی نزدیک به سه دهه قبل، آن را در نقد فیلم «مشق شب» هشدار داده بود: «در جامعه هنری ما به تبعیت از فرنگستان «اشخاص» بزرگ می شوند: کارگردان ها، ستاره ها… و «هنر» تحت الشعاع این عظمت کاذب محو می شود… و تا هنگامی که «بت‌پرستی» در میان ما رواج داشته باشد، «آدم‌ها» بزرگ می‌شوند نه «حقیقت» و آنگاه رفته رفته «حرف‌ها و افعال آن آدم‌های بت شده» و جای «حق» را می‌گیرد.»