- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

وقتی سیاست‌زدگی باعث تن دادن به «بیانیه تصویری» به جای «سینما» می‌شود/ نقد «محمدتقی فهیم» بر «لانتوری»

lantoori1

سوره سینما [1]محمدتقی فهیم [2] : رضا درمیشیان در مقام نسل جدید فیلمسازان ، بی تردید یکی از چند کارگردانی است که درام را می شناسد ولی این قابلیت را فدای مسایل گذرا کرده است . در ضمن او چون اهل رسانه بوده ، خوب می فهمد که چه جوری از ضلع رسانه ای سینما در نمایش استفاده کند  ، اما ازاین آموزه هم استفاده بهینه دراماتیک نکرده و آن را به پای  جو موقتی ریخته است . او با اولین فیلمش خود را ثابت کرد و اگر در همان میدان «اولویت قایل شدن برای درام» ، باقی می ماند از خیلی ها عبور می کرد و جایگاهش را در سینمای مردمی و فیلم های ماندگار تثبیت می کرد اما افسوس که او طعم ورود به حوزه سیاسی و سفارش گیری از جناح ها و  سیاسی کاران  را بر هر مزه ای ترجیح داده است .

«لانتوری» یکی از چند فیلم جشنواره گذشته است که باربط و بی ربط و مستقیم و غیرمستقیم سفارش گیرنده گرایشات جناحی و دولتی به شمار می رود . این فیلم ها به انحای مختلف سعی داشتند تا با وصله کردن تحرکات دولتی در مسئله مذاکرات و برجام و نقد گذشته و… مارک یک بار مصرف را دریافت کنند . مثلا همین لانتوری نگاهی اصولی (البته به درک نگارنده) به موضوع قصاص دارد و برخلاف سیاق گذشته، از هر منظر که به آن توجه شود می شود پای آن ایستاد و به خاطر پیشتازی اش در نگاه عادلانه به قصاص ، امتیاز ویژه ای برای آن قایل شد ولی همین موضوع و نگاه درست و اصولی مورد بهره برداری سیاسی قرار گرفته و اساسا فیلم را وارد دایره آثار زیر متوسط کرده است . در واقع این  موضوع و محتوا خدمت گزارتمایلات جناحی و تکه پرانی به حریف از قدرت کنار رفته شده تا آنجا که باعث فروپاشی فرم و قالب اثر هم شده است .

lantoori2 [3]

برای این قلم که از منظری سینمایی بر فیلم تمرکز دارد، دریغ آور است که  بغض جاری و ساری بر لانتوری، کاری کرده  تا همچنان اولین فیلم درمیشیان ، یعنی «بغض»، بهترین کار او شناخته شود. یعنی اگر بخواهیم موتیف تداومی کارهای درمیشیان را تعقیب کنیم نوعی بغض تا حد عصبانی بودن از زمین و زمان خود را به دومین اثرش، «عصبانی نیستم»، تحمیل کرده بود و در سومین کارش نیز (که اساسا ساختمان آن را هم تحت تاثیر قرار داده و نوعی گزارش تلویزیونی حاکم برآن است) غلبه دارد.  چنین رویکردهایی همواره هر اثر هنری ، از جمله فیلم  را ، تاریخ مصرف دار می کند و از تاثیرگزاری تاریخی می اندازد. مانند صفحه حوادث عمل می کند. ماندگاری ندارد. نهایتا به جوی سطحی دست می یابد. زود فرو می نشیند.  اغلب  کارشناسان براین باورند که نشریات و روزنامه های جدی و اندیشمند نباید صفحه حوادث داشته باشند و به خانواده ها توصیه می کنند که چنین نشریاتی را نخرند یا اگر خریدند صفحه حوادث آن را به خانه نبرند . با این حال  رسانه های «زرد» همواره از آب و تاب دادن به اخبار حوادث ، رزق یابی می کنند. به عبارت صحیح،  درج و طرح و بسط موضوعات حادثه ای باید تابع تئوری هایی باشد که محصول علوم جدید و تجارب تربیتی قدیم است و گرنه تاثیر معکوس بر مخاطب می گذارد. مانند آنچه الان اتفاق افتاده و فیلم در کتگوری بالای ۱۶ سال قرار گرفته، آنهم اثری که اساسا به منظور تادیب و هشدار، تبلیغ و مجوز دریافت کرده است بنابراین مسئله دقیقا و تحقیقا نقض غرض شده است.

lantoori3 [4]

درمیشیان قبل از فیلمسازی ، نقادی کرده است لذا می داند که آنچه یک فیلم را ارتقا می دهد و قابل رجوع در آینده است همانا عوامل و قواعد سینمایی، به خصوص قصه ای با شاه پی رنگ و شخصیت های خاکستری است. متکی بودن به سوژه ای ملتهب و سوار شدن بر جذابیت ایده و شکل دادن به فضایی آنتریک، موج نمی سازد بلکه ماهی گیری از آب گل آلود است. اساسا چنین دستمایه هایی مناسب کارهای از قبیل رپرتاژ و شبه مستندهای خبری اند. استفاده از حادثه اسید پاشی که فی نفسه کشش دارد در صورتی که بستر یک درام قوی می شد نشان از هوشمندی و فرصت طلبی (به مفهوم فوتبالی) داشت ولی استفاده از آن به منظور موضع گیری سیاسی آنهم درقالب پیام دهی رادیویی و به شیوه مستقیم گویی، نشان از نقض قواعد سینما دارد. روایت دوپاره با ریتمی مغایر با موضوع و مضمون سرعتی و به همچنین شعار پراکنی به وفور، تعجب برانگیز است. آدم های فیلم چنان خام دستانه طراحی شده اند که قبل از تیپ، درجا می زنند. غالبا مانند گزارش های تلویزیونی (که گزارشگر حرف هایشان را گزینش کرده و به تناسب هدفش جا می دهد) می آیند حرف دلخواه فیلمساز را می زنند و می روند. تقریبا همه، از کاسب تا حقوق دان. حتی دو آدم اصلی فیلم هم نزدیک به کاراکتر نمی شوند. «پاشا» که می رباید تا امدادرسانی کند، کجایش با درک اجتماعی و سواد مردمی گره خورده است تا بشود حرکت کرد و به ندامت رسید. لمپنیسم اجتماعی تنها در دل جنبش ها و تحولات انقلابی جابجایی طبقاتی پیدا می کنند و وارد دایره پراتیک مثبت می شوند، در دیگر ادوار و مقاطع، همچنان پاندولند و با جریان بالنده کنار نمی آیند. بله اگر او فقط یک بزه کار عاشق و بیمار روحی بود عملش صدق و باورمند می شد، ولی وقتی فیلمساز از این واقعیت عدول می کند و می خواهد حرف سیاسی بزند آدمش را به جای پرداخت در مقام اصلی اش، هویت جعلی می بخشد. برای همین اصلا رابین هودی نمی شود تا همذات پنداری برانگیزد. در واقع تماشاگر شخصیتی نمی بیند که با او همراه شود و نهایتا از اعمال زشت و فعل شدیدا ضد انسانی اسید پاشی متنفر شود. مخاطب با کی باید همدلی کند و از کی باید بدش بیاید. خبرنگار حامی زندانی‌ها؟ روسپی؟ آقازاده رانت خوار؟ پاشای خلاف کار؟ هیچکدام، چون شخصیتی در کار نیست. تماشاگر مانند اینکه خبر اسید پاشی را به همراه عکسی تکان دهنده در صفحه حوادث روزنامه ای ببیند برای لختی ناراحت می شود و سرتکان می دهد، همین. چیزی در او رسوب نمی کند تا تبدیل به محتوایی فرهنگی شود و جامعه را به رستگاری رهنمون کند. درحالی که نمایش های قوی چنین کاری می کنند تا آنجا که تماشاگر پس از دیدن درامی قدرتمند، جهانش تغییر می کند. در واقع جذابیت نگه دارنده تماشاگر فیلم لانتوری، خود سوژه واقعی آن است. کنجکاوی برانگیز است. ولی قوت های دراماتیک، محلی از اعراب ندارد تا مخاطب پس از خروج از سالن، آدمی دیگر شود یا حداقل میل به تغییر در او شعله ور شود.