- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

زوج جوانی که بدون بلیت به تماشای فیلم رفتند/ خاطره جشنواره‌ای مدیر سینما استقلال

keshari

به گزارش سوره سینما [1]، حسین کشاری مدیر سینما استقلال تهران درباره بهترین خاطره‌اش از برگزاری جشنواره فیلم فجر گفت: سال ۷۲ در یکی از سانس‌های جشنواره فیلم فجر، فیلمی به نمایش درآمد که سینما بسیار شلوغ شد. همه بلیت‌ها فروش رفت و داخل سالن حتی برای ایستادن جایی نمانده بود و به خیلی از کسانی که در صف بودند بلیت نرسید. سانس پایانی بود و وقتی نمایش فیلم شروع شد در سینما را بستیم و چراغ‌های سالن انتظار را خاموش کردیم. ناگهان متوجه شدم آقایی جوان هنوز پشت در سینما مانده و به شیشه می‌زند.

او ادامه داد: از من خواست در را باز کنم تا مطلبی بگوید. در را باز کردم و آقای جوان وارد شد و گفت: راستش من سه روز است ازدواج کرده‌ام و خانمم که بیرون ایستاده اولین درخواستش از من این بود که این فیلم را در جشنواره ببینند. به فکر فرو رفتم و راهشان دادم، گفتم: شرمنده‌ام جایی برای نشستن نمانده. خلاصه مرد جوان و همسرش بدون بلیت وارد سالن سینما شده و کلی تشکر کردند.

مدیر سینما استقلال گفت: من آریتمی قلبی دارم و سال ۸۲ دقیقا ده سال بعد از آن شب به دکتر مراجعه کردم و من را برای تست و آزمایش به کلینیکی معتبر فرستادند. در کلینیک  شماره نوبتم را گرفتم و دیدم باید دست کم شش هفت ساعت در نوبت بنشینم. حالم بد بود اما چاره‌ای نداشتم و با حال زار گوشه‌ای از کلینیک نشستم تا نوبتم شود. یک مرتبه دیدم مردی جوان با لبخند و به سرعت به سمت من می‌آید. او گرم و صمیمانه با من سلام و احوالپرسی کرد و حتی من را در آغوش کشید.

کشاری ادامه داد: تعجب کرده بودم، اما به روی خودم نیاوردم، آن مرد از من پرسید برای چه موردی مراجعه کرده‌ام و من  توضیح دادم که حالم مساعد نیست و برای انجام تست و آزمایش آمده‌ام. من را به اتاقی راهنمایی کرد و چون حالم خوب نبود لطف کرده و بدون نوبت و در عرض چند دقیقه کارهایم را انجام داد. من که هنوز او را نشناخته بودم، با خودم فکر می‌کردم این آقا من را از کجا می‌شناسد؟ تا اینکه خودش پرسید: حاج آقا من را به یاد می‌آورید؟ جواب دادم راستش نه! گفت ده سال قبل شما لطف بزرگی به من کردی و باعث شدی مقابل اولین درخواست همسرم شرمنده نشوم.

حسین کشاری گفت: این ماجرا یکی از بهترین خاطراتم از دوران برگزاری جشنواره فیلم فجر است. البته من این کار را به خاطر دل عروس و داماد انجام داده بودم، اما این حس قدرشناسی‌ برایم با ارزش بود.