- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

نگاهی به فیلم سینمایی «لباس شخصی» به کارگردانی امیرعباس ربیعی/ یک مهدویان جدید در سینمای ایران

lebas-shakhsi

سوره سینما [1]  – علی دهباشی : نخستین ساخته امیرعباس ربیعی در مقام کارگردان سینمای ایران نقبی می زند به یکی از بخشهای تاریخ معاصر ایران که مربوط می شود به تاریخچه شکل گیری حزب توده از ابتدا تا انهدام این حزب. داستان فیلم به تلاش های یاسر یک مامور امنیتی می پردازد که تلاش می کند تا ثابت شود حزب توده برای شوروی جاسوسی می کند. وقایع فیلم بین سال ۵۹ تا ۶۱ رخ می دهد.

فیلم تاریخی ساختن با فیلم سیاسی ساختن تفاوت دارد همانطور که فیلم سیاسی ساختن با فیلم استراتژیک ساختن فرق می کند و صد البته اگر بخواهیم فیلم ایدئولوژیک با نگاه سیاسی تاریخی یا استراتژیک بسازیم موضوع بسیار پیچیده می شود و متاسفانه فیلم «لباس شخصی» قبل از اینکه تلریخی یا سیاسی باشد یک فیلم ایدئولوژیک بسیار شخصی است. سیر وقایع و داستان فیلم چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ ساختار لحظه به لحظه مخاطب و تماشاگر را به یاد فیلم های قبلی محمد حسین مهدویان می اندازد (ماجرای نیمروز ۱ و ۲) که در آن فیلم ها نیز مهدویان اگرچه تلاش کرده بود راوی بی طرف و سینمایی بخشی از رخدادهای تاریخ معاصر باشد اما در بخشهایی از هر دو فیلم به صورت آشکارا از تمایلات فکری و سیاسی خود نیز سخن به میان آورده بوده و همین مساله سبب شد تا فیلم های مذکور که می توانست دارای ارزش تاریخی خوبی باشد اسیر ایدئولوژی های شخصی فیلمساز شود.

در «لباس شخصی» نیز چنین اتفاقی به صورت بسیار پر رنگ تر رخ داده ضمن اینکه داستان و فیلمنامه نیز قوام درستی ندارد. در قصه این اثر با ماموری مواجهیم که بسیار سرخود است و از هیچیک از قوانین و سلسله مراتب سازمانی پیروی نمی کند و بدون دلیل هوش بسیار بالایی دارد و از هر کلمه و جمله ای که می شنود یا چیزی که می بیند بلافاصله پازلی جور می کند و در پی آن دست به اقدام می زند و در انتها هم متوجه می شویم که پازلی که یاسر باهوش قصه ما چیده است و کل سیستم امنیتی و اطلاعاتی مملکت از چیدن و فهم دیدن آن عاجز بوده اند کاملا هم درست بوده! چنین مساله ای یعنی بی منطقی و ضعف در فیلمنامه. یقینا در سینمای اکشن و پلیسی و معما گونه هم باید نشانه هایی وجود داشته باشد که قهرمان قصه بر اساس آن نشانه ها و ردپاها به سرنخ اصلی برسد اما ربیعی با بی توجهی کامل به این مساله صرفا حرف خود و قهرمان قصه اش را پیش برده و بس. به هر شکل فیلمنامه بیشتر از آنکه نگاهی تاریخی و بی طرف به ماجرای حزب توده به ویزه از سال ۵۷ تا ۶۲ داشته باشد، اسیر نگاه یکسو نگر و جهت دار نویسنده فیلمنامه شده و همین مساله آسیب های جدی به کلیت اثر وارد ساخته به ویژه آنکه ربیعی ایدئولوژی خود را در پایان فیلم به آینده نیز تعمیم می دهد و از زبان یکی از شخصیتها به قهرمان داستان می گوید که باید در آینده مواظب توده ای های لباس شخصی به ویژه در حوزه های هنری و غیره باشد!

ساختار نیز به شدت شبیه ماجرای نیمروزهای مهدویان است با همان فضا سازی با همان لوکیشن های شبیه با همان آدمهای شبیه و… با این تفاوت که اینجا اثری از بازی خوب، اثری از فیلمبرداری خوب، اثری از تدوین و ضرباهنگ خوب و در یک کلام اثری از کارگردانی سنجیده و خوب نمی بینیم و بیشتر با کارگردانی مواجه هستیم که گویی از قرار گرفتن پشت دوربین و ساخت فیلم سینمایی هیجان زده است. بنابر این لازم است زمان بگذرد و از هیجان زدگی این کارگردان جوان سینمای ایران و مانیفست دادنهایش کاسته شود تا بداینم در آینده تکلیف ربیعی با خودش و با سینمای ایران و با ما تماشاگرانش چیست.