- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

هویت‌یابی تازه برای قشر ناشناس قدیمی

یاغی

سوره سینما [1]سارا کنعانی [2] : محمد کارت از ابتدای فیلمسازیش در همه حوزه‌ها از فیلم کوتاه، مستند و مستند داستانی گرفته تا سینمایی و حالا شبکه نمایش خانگی، یک طرز تفکر خاص را دنبال کرده است. او همواره می‎خواسته توجه مخاطب را به سمت و سوی قشری ببرد که مردم عموما از آنها می‌ترسند و به نظر می‌رسد عامدانه قصد دارد با جهان خاص فیلمسازی خود (که حالا دیگر می‌توان گفت شالوده‌ی آن شکل گرفته) یک نوع حس دوستی و آشنایی را با نفرت و کناره‌گیری موجود از این قشر به اصطلاح «بزن بهادر» عوض کند.

صرف‌نظر از اینکه این حجم از لمپن‌نگاری و لات‌گرافی قرار است چه کارکردی داشته باشد و فیلمساز در پی تطهیر این دسته از آدم‌هاست و یا می‌خواهد وجوه دیگری از واقعیت زندگی‌شان را به ما نشان دهد، باید پذیرفت که «یاغی» در همین چند قسمت منتشر شده، مطابق با مؤلفه‌های یک اثر پرمخاطب جلو رفته است. سلسله اقداماتی وجود دارد که گروه «یاغی»، آگاهانه و از پیش فکر شده انجام داده‌اند تا در یک کلام «بفروشند» که عبارت‌اند از:

انتخاب پارسا پیروزفر و طناز طباطبایی به‌عنوان محبوب‌ترین چهره‌های مرد و زن بازیگری، به استناد اعلام و ابراز کاربران همه صفحات مجازی، برای نقش‌های اصلی، تکیه بر اقبالی که مضمون و جهان فیلم «شنای پروانه» در جشنواره سی و هشتم از سوی مخاطب به دست آورد و دست‌کم نگرفتن کوچک‌ترین فرصت‌ها برای تبلیغات. در جشنواره چهلم شاهد بودیم که طناز طباطبایی در نشست خبری یک فیلم، با کلاه ظاهر شد و این‌طور عنوان کرد که به‌منظور لو نرفتن گریم سریال «یاغی» از پوشش متعارف همیشگی خود منع شده است. با توجه به اینکه این بازیگر در مراسم اختتامیه با همین موهای بلوند شده ظاهر شد و اصراری هم برای پوشاندن آنها نداشت، نتیجه می‌گیریم که سوابق و تجربه کاری محمد کارت در حدود یک دهه قبل در عالم رسانه و شغل خبرنگاری (اتفاقاً در همین سوره سینما که یادداشت حاضر را از سوی آن می‌خوانید)، در این نقطه از کار به یاری او آمده که البته این موضوع به ذات خود، قابل‌تحسین هم ارزیابی می‌شود، اما باید دید که این ولع دیده‌شدن و فروش بالا و کسب مخاطب حداکثری، آیا بر کیفیت سریال هم اثر گذاشته یا نه؟ آیا او تمام امید خود را به سروشکل و اعتبار بازیگران خوش‌قیافه‌اش سنجاق کرده یا نه؟ آیا بار کشش داستان را صرفاً روی شانه‌های قوی و جوان ستارهٔ سریال یعنی علی شادمان گذاشته یا قوت فیلمنامه را هم مدنظر داشته است؟

Yaghi3 [3]

چیزی که  در بعضی از سکانس‌ها (و نه همه آنها) به‌شدت توی ذوق می‌زند، خام‌دستی تیم سه‎نفره نویسندگان در دیالوگ‌نویسی و پردازش ادبیات شخصیت‌هاست. سکانس باشگاه اسب‌سواری را در قسمت ششم به خاطر بیاورید؛ وقتی بهمن با هم‌تیمی قدیمی‌اش مواجه می‌شود، هرچند که دو بازیگر نهایت تلاششان را برای درست بازی کردن به خرج داده‌اند اما جنس دیالوگ‌ها به قدری غلط است که زحمت آنها را به باد می‌دهد. آن جملات، نه تنها برای نویسندگان و کسانی که تجربه فیلمنامه‌نویسی دارند، بلکه برای مخاطب عام هم از کادر بیرون می‌زند و بیننده را به این قطعیت می‌رساند که این سکانس حتی یک بار هم بازنویسی نشده است. شخصاً از آن کاراکتر وارسته و درون‌گرایی که داستان، پیش رویم گذاشته بود انتظار حرف‌های کوبنده‌تر و فکرشده‌تری داشتم. او کسی بوده که تشک کشتی را بوسیده و به دل دشت پناه برده، از آدم‌ها کناره گرفته و با اسب‌ها عیاق شده؛ چنین شخصیتِ اتفاقاً نابی می‌طلبید که زیباتر از آنچه دیدیم به مخاطب معرفی می‌شد.

از این جزئیات و ریزبینی‌ها که بگذریم باید از فلسفه کلی اثر سخن گفت. شناسنامه‌دار شدن جاوید، اولین دغدغه‌ای بود که سریال، برای ما رونمایی کرد. گویی که قرار است در زیر متن داستان، درباره هویت یک قشر همواره مغفول مانده، بازنگری داشته باشیم و یک تعریف جدید از چیستی آنها به دست بیاوریم؛ بسیار خوب، اما سؤالی مطرح می‌شود: ما تا چه حد با حقیقت این قشر روبه‌رو هستیم و تا چه میزان رد پای خود فیلمساز را احساس می‌کنیم؟

Yaghi2 [4]

جاوید واقعاً کیست؟ پسری که همه عمرش را بین اراذل و اوباش گذرانده و حتی دستش به دزدی هم آلوده شده اما هم عشق را بلد است و هم ادب را؟ چگونه باور کنیم که کاراکتری با چنین خاستگاهی، هیچ مشکلی با قرار گرفتن خواهرش در یک گروه موزیسین با حضور یک مرد ندارد؟ مردی که اتفاقاً حدس می‌زند که به او نظر دارد!

از سوی دیگر کاراکتر عاطفه (با بازی باورپذیر و خوب آبان عسکری) هم جای بحث دارد. او به عنوان دختری برآمده از همان اتمسفر خاص، نه‌تنها موزیسین قابل‌قبولی است، بلکه در نواختن سازی متخصص شده است که به استناد یک دیالوگ موجود در خود سریال، یک ساز جدید در ایران است (هنگ‌درام). همه این تناقض‌ها به خواست صاحبان اثر به داستان الصاق شده و یا اینکه در واقعیت امر، می‌تواند وجود داشته باشد؟ احتمالاً به خاطر جذابیت‌های ذاتی چنین کاراکترهایی برای مخاطب ایرانی، این ظرایف از چشم او پنهان می‌ماند اما مخاطب حرفه‌ای در عین لذت بردن از «یاغی»، سوالاتی را هم از خود می‌پرسد؛ مثلاً سکانس خودکشی دختر نوجوان و بی‌قراری مادر جذاب میانسال (مه‌لقا باقری) و هراس او از پدر کوچ کرده به خارج از کشور، زیادی تکراری نبود و خاطره نه چندان دور از تماشای «زخم کاری» را به ذهن ما نمی‌رساند؟

در پایان، نمی‌توان چند خطی را به طور ویژه برای علی شادمان ننوشت؛ بازیگری که با درک کامل از نقش، روی ادای غیر رسای دیالوگ‌ها، نحوه راه‌رفتن، شکل غذا خوردن در خانه بهمن، چگونگی پشت موتور نشستن و بسیاری نکته‌سنجی‌های دیگر تأکید داشته تا انتخاب نام شخصیتش به عنوان نامِ سریال، انتخاب غریبی نباشد؛ او حالا نه تنها یاغی سریال محمد کارت، بلکه یاغی جدید عالم بازیگری است