- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

چطور «تلخ» باشیم اما «یاس‌اور» نه؟

4shanbe1

سوره سینما [1]حسین ساعی‌منش: [2] ایده اولیه شاید بیش از حد عجیب و غریب به نظر برسد. این‌که مردی سی میلیون تومان- از فروش ماشینی که پیش از این دزدیده شده بود- را بخواهد به یک نیازمند بدهد طبیعی است، ولی این‌که بنا بر گذشته تلخی که داشته، طی حرکتی نامتعارف، این کمک کردنش را آگهی کند -که آدم مستحق‌تر را پیدا کند- و در کنار آن، مقدار زیادی «آزار» را به خودش و دوست همراهش تحمیل کند، به هیچ‌وجه قابل درک نیست؛ حتی با وجود آن صحنه تاثیرگذاری که جلال، صحبت از فرزند پنج‌ساله از دست رفته‌اش می‌کند و آرامش‌ش را از دست می‌دهد.

اما باید دقت کرد که این مساله توجیه‌ناپذیر، صرفا یک بهانه است. بهانه‌ای که بشود به خاطر آن، وارد زندگی چند خانواده شد و موقعیتشان را به نمایش گذاشت؛ یعنی خودش، به اندازه نمایش فراز و نشیب خانواده‌ها اهمیت ندارد. اتفاقا از این جهت، فیلمنامه‌نویس(ها) به خوبی و با هوشمندی عمل می‌کند و ماجرای آگهی را در انتهای هر قصه قرار می‌دهد: در اپیزود اول، با این‌که در ابتدا تجمع ناشی از چاپ آگهی نشان داده می‌شود، ولی در صحبت‌های آخر شب زن و شوهر است که جزئیات قضیه برای مخاطب آشکار می‌شود. در اپیزود دوم هم که تازه وقتی شوهر به زندان می‌افتد و زن به محل کار او نقل مکان می‌کند، بحث آگهی پیش کشیده می‌شود.

حتی «انگیزه» جلال برای انجام این ‌کار اساسا بعد از آن دو قصه مطرح می‌شود. در نتیجه خود به خود، بحث «علت آگهی» در مقابل نمایش پرتاکید «مشکلات کاراکترها» به حاشیه رانده می‌شود. ضمن این‌که اگر قرار باشد نارضایتی خاصی به خاطر منطقی نبودن این عمل، در مخاطب شکل بگیرد، در انتهای فیلم خواهد بود و روی رضایت کلی او از اثر تاثیر خواهد داشت و ارتباط او با شخصیت‌ها و قصه‌های دو خانواده را- که در ابتدا نشان داده شده- مختل نخواهد کرد. در این صورت، آن چیزی که بخش عمده فیلم را تشکیل می‌دهد، مواجهه بی‌واسطه مخاطب با مشکلات محوری دو خانواده است. همین، کمک بسیار زیادی به همذات‌پنداری با شخصیت‌ها می‌کند. مخاطب، شرایط آدم‌های قصه را می‌بیند، نیازمندی‌شان را درک می‌کند، برایشان دل می‌سوزاند، آرزو می‌کند مشکلاتشان حل شود، نگران عاقبت کارشان می‌شود. حتی تا حدودی با تردید جلال در مورد کمک به نامزد سابقش هم همراه می‌شود. نهایتا هم از این‌که مرد علیل (علی) عزتش را زیر پا نمی‌گذارد و به این ترتیب، هم مشکل ستاره حل می‌شود و هم تردید جلال برطرف، احساس رضایت می‌کند.

4shanbe2 [3]

و البته همین «احساس رضایت» بخش مهم دیگری از ارزشمندی فیلم را مشخص می‌کند: این‌که «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت»، صرفا به نمایش بدبختی اکتفا نمی‌کند و از طرفی هم جزو آن دسته از فیلم‌ها نیست که موفقیتشان را در گرو گرفتن حال تماشاگرشان می‌دانند. شاید بتوان گفت که همه فضاسازی فیلم برای این است که در پی نشان دادن وخامت مشکلات، بگوید که برطرف کردنشان چه کار مهمی می‌تواند باشد. انگار همه‌چیز فیلم برای رسیدن به همان لحظه پایانی است. همان لحظه‌ای که جلال از کاری که کرده احساس رضایت و خوشحالی می‌کند و فیلم موفق می‌شود که این احساس را به تماشاگرش تسری بدهد. ضمن این‌که از افتادن به دام «خوش‌خیالی» هم نجات می‌یابد: بعید است مخاطب-حتی با وجود خوشحالی از کار جلال- تجمع کابوس‌وار مردم به خاطر آگهی و تعداد پرشمار افرادی که جلال نتوانسته کمکشان کند را فراموش کند. به این ترتیب «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» با به وجود آوردن هر دو حس؛ رضایت و همدردی، برای تماشاگرش، به خوبی نشان می‌دهد که «لزوما پایان تلخ تاثیرگذار است و پایان خوش، مضحک» تصور باطلی است و اگر فیلم، متناسب با آن‌چه نمایش داده به پایان برود، بدون شک می‌تواند تاثیرگذار و تامل برانگیز باشد (در همین راستا کارگردان باید خوشحال باشد که پایان قبلی را حذف کرده).

4shanbe3 [4]

حالا با توجه به این‌که «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت»، بیش از هر چیز یک «فیلم اجتماعی درباره مشکلات طبقه فرودست» است، دیگر چه انتظاری از آن داریم؟ بله، باز هم در نهایت می‌شود دوباره از توجیه‌ناپذیری آن بهانه و ایده اولیه سخن به میان آورد. اما به نظر می‌رسد این مقوله، بیشتر تفاوت بین فیلم «خوب» و «خیلی خوب» را نشان می‌دهد تا این‌که فیلم حاضر را از ارزش بیندازد.