- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

فیلمی که فقط «بد نیست»! / نقد سوره‌سینما بر «جامه‌دران»-۱

jame-daran1

سوره‌سینما [1]حسین ساعی‌منش: [2] اپیزود اول: شاید در نگاه اول، نخستین اپیزود «جامه‌دران»، معقول‌ترین و بهترین اپیزود فیلم باشد. قصه در این فیلم با جذابیت شروع می‌شود و شخصیت‌ها معرفی می‌شوند. سوالی مطرح می‌شود (شخص ناشناس حاضر در مراسم ترحیم کیست؟)، به دنبال آن می‌روند و نهایتا پاسخ آن مشخص می‌شود. اما حقیقت این است که این توصیف، بعد از تماشای فیلم شکل می‌گیرد. بعد از این‌که فیلم را دیدیم و بعد، از آن فاصله گرفتیم. وقتی که آن را «به یاد» می‌آوریم و تقریبا آن‌چه که روی پرده دیده‌ایم را ناخودآگاه فراموش کرده‌ایم یا شاید هم به آن فکر نمی‌کنیم. اما آن‌چه نمایش داده شده کمی متفاوت است: مجلس ترحیم مردی است که فقط عکسش را می‌بینیم که عکس مصطفی زمانی است. بعد با دخترش (مهتاب کرامتی) همراه می‌شویم و مرد ناشناسی را در مراسم می‌بینیم که نقش او را هم زمانی بازی می‌کند. از قضا خانواده هم چیزی را از دختر پنهان می‌کنند. خب، واقعا حدس زدن ادامه ماجرا کار سختی است؟ کسی هست که حدس نزده باشد که پای پسر (و طبعا خانواده) دیگری در میان است؟ با این حساب دیگر چه چیزی از فیلم باقی می‌ماند؟ فقط کمی موش‌وگربه‌بازی که آخرش از قبل معلوم است. و دخترکی که این طرف و آن طرف می‌دود و جملات انگلیسی ناخوشایندش توی ذوق می‌زند. به‌علاوه میزانسن‌های تئاتری به شدت نچسب که با توجه به دوربین ناهماهنگ فیلم، برخلاف نمونه‌هایی چون اغلب آثار بیضایی، منجر به تولید فرم و لحن خاصی نمی‌شوند‌ و تنها باعث می‌شوند مخاطب از خودش بپرسد که این آدم‌ها چرا قبل از این‌که جواب حرفشان را بگیرند (یا حتی حرفشان تمام شود) راه می‌افتند و می‌روند آن طرف اتاق؟! و البته یک صحنه نهایی کوبنده: بعد از این‌که همه چیز معلوم شد، مهتاب کرامتی عکس پدرش را (مصطفی زمانی سالخورده که سبیل قابل توجهی هم دارد) به پسر او (زمانی جوان) می‌دهد و می‌گوید که چقدر شبیه پدرش است. پسر هم در جواب لبخند ملیحی تحویل می‌دهد و می‌گوید: «و شبیه تو»! درست شنیده‌ایم؟ مهتاب کرامتی؟ شبیه مصطفی زمانی؟ آن هم با آن سبیل؟!

***

jame-daran2

اپیزود سوم: «جامه‌دران» اگر یک حسن داشته باشد آن است که قصه‌اش را راحت تعریف می‌کند. دنبال پیچیده‌نمایی نیست. پیچ‌وخم‌های الکی داستانی نشان نمی‌دهد. این ویژگی هم در هر سه اپیزود آن به چشم می‌خورد (مشکل اپیزود اول هم چیز دیگری بود). در همین راستا اپیزود سوم هم قصه‌اش را بی‌لکنت تعریف می‌کند: دختری را به اجبار به پسری می‌دهند. پسر از او صاحب فرزندی می‌شود. بعد هم دوباره ازدواج می‌کند و… اما هنوز مشکلی هست. مساله این است که ما این‌ها را پیشاپیش می‌دانیم. همه را در اپیزودهای قبلی از زبان شخصیت‌ها شنیده‌ایم. می‌دانیم که این مرد (زمانی)، پسری به نام حسین دارد، با زنی روستایی (کوثری) ازدواج کرده و علاقه چندانی هم به این زندگی ندارد و زن مورد علاقه‌اش دیگری است (آهنگرانی). خب، حالا چرا باید این‌ها را دوباره ببینیم؟ آن هم در اواخر فیلم که باید ریتم داستان تندتر شود که مخاطب خسته نشود. قضیه وقتی بدتر می‌شود که تنها ماجرای جدید فیلم در این اپیزود، یعنی جدا کردن مادر و دختر هم قبل‌تر حدس زده می‌شود (همان مشکل اپیزود اول). یعنی زودتر می‌فهمیم که زمانی و کرامتی قسمت اول، واقعا خواهر و برادرند و آن زن چادری قسمت دوم، همان باران کوثری است. با این وجود باز هم فیلم با همان ریتم معمولی‌اش پیش می‌رود و اصرار بر نمایش دانسته‌های قبلی دارد.

راستش این را دیگر نمی‌شود با خاستگاه ادبی نویسنده توجیه کرد. فیلمنامه به وضوح «اشتباه» است. استراتژی «غلط»ی را برای روایت قصه‌اش پیش گرفته. هیچ مخاطبی خودش را موظف نمی‌داند که داستانی که سر و تهش را از قبل می‌داند و اوج و فرودش را پیش‌بینی می‌کند را با رغبت پیگیری کند. حالا این داستان در هر قالبی که می‌خواهد ارائه شود. نتیجه حوصله‌سربر و کسل‌کننده خواهد بود.

***

اپیزود دوم: اگر آن صحنه مضحکی که مرد خانه، مست و تلوتلوخوران وارد خانه می‌شود و با لبخندی موذیانه به زنش می‌گوید که بچه دارد (و کم مانده قهقهه‌ای شیطانی هم بزند و برق ترسناکی هم از چشمانش بجهد!) را نادیده بگیریم، اپیزود دوم کم‌وبیش خوب از آب درآمده. البته این‌بار هم اصل قصه از قبل معلوم است: «دختر خانواده واقعا دختر آن‌ها نیست.» اتفاقا مسائلی که پیرامون این موضوع نشان داده می‌شود هم خیلی ساده است: زنی بچه‌دار نمی‌شود و تصمیم می‌گیرند سرپرستی بچه‌ای را قبول کنند.

jame-daran3

اما اهمیت این قسمت، بیشتر در جزئیات دیگر است. در این‌جا فیلم موفق می‌شود شرایط مادر (آهنگرانی) را به خوبی ترسیم کند. موضوع علاقه‌مندی او به داشتن فرزند و ناتوانی‌اش همدردی‌برانگیز است. رابطه‌ای که با دختر تازه‌واردش برقرار می‌کند، قانع‌کننده است. و بعد هم که متوجه حضور مادر دختر می‌شود، اضطرابش ملموس است و به خوبی منتقل می‌شود. این‌ها می‌تواند جذابیت مضاعفی به قصه ببخشد و آن را از یکنواختی خارج کند و همین است که می‌تواند مجموعا این قسمت را قابل قبول جلوه دهد (شاید هم بیشتر به خاطر عدم حضور عنصر مختل‌کننده است) اما به هر صورت، با توجه به این‌که این قسمت هم لحظات به یاد ماندنی ندارد و با دو قسمتی که توصیف شد، احاطه شده، نهایتا و در نگاهی کلی، اثربخشی چندانی نخواهد داشت.

***

حرف آخر: با همه این‌ها که گفته شد، «جامه‌دران» فیلم لحظات معمولی است. اگر در خیلی از فیلم‌ها رقابت بین لحظات خوب و بد است و نهایتا فیلم با یکی از این دو به یاد می‌ماند، در «جامه‌دران»، در غیاب لحظات به یاد ماندنی، با رقابت بین لحظات معمولی و بعضا ضعیف روبروییم و با توجه به این‌که ضعیف‌ها در مقابل معمولی‌ها بسیار اندک‌اند، می‌توانند نادیده گرفته شوند و نهایتا، این لحظات معمولی باشد که فیلم با آن‌ها به یاد آورده… خب، طبیعی است که نمی‌شود. هیچ فیلمی با لحظات معمولی به یاد آورده نمی‌شود. معمولی‌ها قرار نیست ماندگار شوند. برای فراموش شدن‌اند. در بهترین حالت، مهم‌ترین موفقیت اولین فیلم حمیدرضا قطبی می‌تواند این باشد که به عنوان فیلمی «بد» در حافظه پیگیران سینما ثبت نشود؛ به شرطی که بعد از این همه سال، این را «موفقیت» قلمداد کنند.