- سوره سینما - http://www.sourehcinema.ir -

عقب‌نشینی از ساخت فیلم خوب، به نفع طرفداران!/ بررسی فیلم‌های روز جهان در «سوره سینما»؛ «هشت نفرت‌انگیز»

hasht-nefrat-angiz

سوره سینما [1]حسین ساعی‌منش [2]: در مقابل شروع «هشت نفرت‌انگیز» می‌توان دو نوع واکنش را تصور کرد. واکنش اول احتمالا ناشی از سرخوردگی خواهد بود. سرخوردگی از این‌که نشانه‌های مورد انتظار از تارانتینو، چندان در آن دیده نمی‌شود. انگار همه مولفه‌های تارانتینویی، این‌جا در یک سطح پایین‌تر برگزار می‌شوند (مخصوصا وقتی فیلم، به خاطر شباهت موقعیت اصلی‌اش، با «سگ‌های انباری» مقایسه می‌شود): از آن دیالوگ‌های ویژه و کم‌نظیر کمتر خبری هست و آن روایت جسورانه غیرخطی، جای خودش را به یک بخش‌بندی خطی و یک فلاش‌بک قابل حدس داده است. به غیر از اندکی از جزئیات (مثل ماجرای نامه لینکلن)، طنز خاص تارانتینو هم حضور پررنگی ندارد. به نظر می‌رسد در این بخش فیلم (منظور کل فیلم منهای بخش آخر آن است)، اساس قصه و عامل پیش‌برنده آن، ماجرای طرح‌ریزی برای فراری دادن دامرگو و تلاش‌های کارآگاهانه وارن برای یافتن دسیسه‌گر، و نهایتا کشف معما از طریق نشان دادن همه چیز در فلاش‌بک باشد. بله، به نظر خیلی ساختارمند می‌آید. و این برای طرفداران کسی که به ساختارشکنی مطرح است، چندان جذاب نیست.

اما از جهت دیگر، همین وجه فیلم می‌تواند مایه امیدواری باشد. همین که این بخش از فیلم، ربط زیادی به سبک کارگردانش ندارد اما با این حال باز هم می‌تواند سرگرم‌کننده باشد و مخاطب را پیگیر ادامه ماجرا کند، خوشحال‌کننده است. شروع «هشت نفرت‌انگیز» می‌تواند به خوبی نشان دهد که تارانتینو مستقل از سبک منحصربه‌فرد خودش هم می‌تواند قصه جذابی را تعریف کند، معما طرح کند، شخصیت‌ها را معرفی کند و سروقتش گره‌گشایی قابل قبولی هم داشته باشد.

البته هم‌چنان طرفداران می‌توانند دنبال همان فیلمساز آشنای خودشان بگردند و روی خوشی به این فیلم نشان ندهند، اما حداقل می‌توانند امیدوار باشند که اگر روزی «ایده‌های تارانتینویی» فیلمساز محبوبشان ته بکشد (که شاید هم همین امروز باشد)، در حدی از توانایی هست که مثل خیلی از فیلمسازان آمریکایی دیگر که زمانی می‌درخشیدند و حالا خبری ازشان نیست، از دور خارج نشود.

The-Hateful-Eight2

***

اما همه این حرف‌ها تا قبل از بخش آخر صادق است. تا قبل از این‌که فیلم دوباره به مهمانخانه مینی برگردد و آدم‌هایی را نشان بدهد که هر کدام، مجروح و ناتوان گوشه‌ای افتاده‌اند. از این‌جا انگار فیلم به مسیر دیگری می‌رود و کاری می‌کند که تمام این حرف‌ها که گفته شد، اراجیف بیهوده‌ای به نظر برسد. بخش آخر هر چه که در طول فیلم رشته شده را پنبه می‌کند. حضور یک عنصر غیرمنتظره (مردی که در زیرزمین مخفی شده) باعث می‌شود که حل معمایی که وارن در پی‌اش بود، نیمه‌کاره رها شود و افراد قصه به دو گروه تقسیم شوند. بقیه داستان هم چندان پیچیده نیست: کلانتر جدید و وارن که اسلحه دارند، یک طرف‌اند و بقیه را نشانه رفته‌اند. برادر دامرگو را بیرون می‌آورند و بعد کشت و کشتار خونینی به پا می‌شود. انگار فیلمساز تازه یادش افتاده که مهرش را بزند و خودی نشان بدهد. درحالی‌که دیگر وقتی نمانده و در این شرایط، تنها مجال بروز خشونت افسارگسیخته‌ای است که به آن علاقه دارد. با این تفاوت که این‌جا «خشونت فانتزی تارانتینویی» جای خودش را به نوعی وحشی‌گری حیرت‌انگیز داده. اما مشکل به همین جا ختم نمی‌شود. مساله مهم‌تر این است که فیلمساز، همه‌چیز این بخش را فدای نمایش این یارکشی بین شخصیت‌ها و به راه انداختن حمام خون می‌کند: برادر دامرگو را بیرون می‌آورند و می‌کشند، پس چرا خودش را در زیرزمین مخفی کرده درحالی‌که می‌تواند از آن‌جا کسی را فقط مجروح کند؟ جو کیج به محض این‌که اسلحه جاسازی شده را برمی‌دارد کشته می‌شود، پس چرا این همه فیلم روی آن اسلحه مخفی تاکید می‌کند؟ کلانتر خودبه‌خود بیهوش می‌شود و خودبه‌خود به هوش می‌آید، پس این موضوع چه فایده و تاثیری در روند فیلم داشته جز تزریق هیجانی بی‌مورد و نشان‌دادن قطع کردن دست جان روث به وسیله دامرگو (دستی که جلوتر موقع دار خوردن او به طرز رقت‌انگیزی بالا و پایین می‌پرد)؟ کلانتر و هرکول پوآروی قصه (که خودش آدم‌کش قابلی است!)، ناگهان مهم‌ترین دغدغه‌شان این می‌شود که در آخرین نفس‌هایشان خواسته مردی که از شناختنش بیش از چند ساعت نمی‌گذرد را اجابت کنند؛ و به کشتن دامرگو هم رضایت نمی‌دهند و حتما باید او را «دار بزنند».

The-Hateful-Eight

این ابهاماتی که در روابط شخصیت‌ها و روند قصه دیده می‌شوند، علاوه بر این‌که این بخش آخر را بسیار غیرمنطقی و نامتجانس جلوه می‌دهند، حتی می‌توانند تصورمان از بخش‌های قبلی را هم دستخوش تغییر کنند و این سوال را برایمان مطرح کنند که آیا اصلا با طرح داستانی ویژه‌ای روبه‌رو بودیم؟ و مگر اصلا تمام معماها بر اساس این، ایجاد و حل نشد که جان روث، کاملا «اتفاقی» در راهش به کسی برخورده که از قضا صاحب مهمانخانه را تا ریزترین رفتارها و جزئیات می‌شناخته و حالا متوجه توطئه شده؟ با این حساب چرا از چنین داستانی به وجد آمده بودیم؟

اما نکته حسرت‌برانگیز این نیست که تصورمان از فیلم خراب شده. مساله این است که اگر این پایان‌بندی نبود، درگیر آن قسمت‌های قبلی می‌شدیم و شاید اگر به ضعف آن پی‌بردیم هم چندان اهمیتی به آن نمی‌دادیم. اما حالا انگار فیلم در همان جهنم پایانی نابود شده. انگار این قتلگاه شخصیت‌ها، مسلخ خود فیلم هم هست. اتفاقی که می‌افتد این است که «هشت نفرت‌انگیز» با قصه نه‌چندان بی‌نقص و پایان‌بندی تاسف‌بارش در یاد می‌ماند. و موسیقی موریکونه و بازی بازیگرانش هم (به‌خصوص ال‌جکسون) دردی از فیلم دوا نخواهد کرد. بله، باورش سخت است که کسی حاضر شده باشد این‌چنین فیلمش را خراب کند. اما حقیقت این است که تارانتینو در نهایت تصمیم گرفته خون به پا کند. تصمیم گرفته از ساختن «فیلم خوب»، به نفع راضی کردن طرفداران متعصب و دوآتشه‌ی عجیبش صرف نظر کند. احتمالا «هشت نفرت‌انگیز» در این شرایط فقط برای آن‌ها لذت‌بخش است. برای آن‌هایی که با خشونت، از هر نوعش، «حال می‌کنند». آن‌هایی که جلد دوم «بیل را بکش» را به «پالپ فیکشن» ترجیح می‌دهند و از تمام لحظات «سگ‌های انباری»، قسمت گوش‌بری آن را به عنوان نشانه دل‌پذیری از سبک کارگردانش به خاطر می‌سپارند.