اگرچه سیکاریو فیلم دلپذیری نیست، اما بی شک ویله نوو به استناد فیلم قبلی خود و حتی رویه غلط خود در فیلم جدید، بهترین استاد معاصر سینمای دنیا در شناساندن چگونگی جاری شدن تم و مضمون یک ژانر خاص در دل کارگردانی فیلم برای هر علاقهمند به سینمایی است.
هیچچیز برای «کوچه بینام» به اندازه باورپذیر و ملموس ساختن بحران اصلی، مهم نیست و هنگامی که فیلم توانسته مخاطبش را درگیر آن موقعیت مرکزی کند، یعنی از پس تامین مهمترین نیازش برآمده است.
«ترومبو» فیلمی از دل سینماست درباره کسی که انواع مشقتها و مرارتها را تحمل میکند، زندانی میشود، تحقیر میشود، روابطش به چالش کشیده میشود و از ایدهآلهایش کوتاه میآید ولی دست از عقیدهاش برنمیدارد.
حاتمیکیا در چهره حاج حیدر همین موضع را دارد که من «محافظ» انقلابم و نه «بادیگارد» آن، من بر اساس ارزشها و آرمانهایم پیچ و مهره انقلاب در سینما هستم، این را من انتخاب کردهام.
اتاق نمیخواهد، فیلمی آسیبشناسانه در موردِ تجاوز و بحرانِ خانواده باشد، امّا باید بپذیرد که در وهلهی اوّل، فیلمی در موردِ حصارهای درونیِ انسانها است.
سیستمی بزرگتر، از سیستمی کوچکتر انتقاد میکند تا اقتدارِ خود را به رخ بکشد و فیلمسازِ سادهی از همه جا بیخبر در دامِ پروپاگاندا و استراتژی اسیر میشود.
اکنون دورهای است که مردم، فیلمِ اسپیلبرگ را نگاه میکنند، امّا جدی نمیگیرند. جدی گرفتن، یعنی: به خاطر سپردن؛ و نه تقدیر شدن.
آغاز و پایان «دختر» در یک کافه شلوغ میگذرد، هرچه در شروع فیلم سخن از ازدواج است در پایان فیلم حرف از مهاجرت است و پاسخ ستاره به مهاجرت همان پاسخی است که «ترمه» در «جدایی نادر از سیمین» داده بود.
«دختر» نه آن وسواس «یه حبه قند» را در اجرا دارد و نه از آن فرم رادیکالی «امروز» در تعربف داستانش بهره میبرد.
می توان با سخاوت تمام، صفت تفضیلی «ابلهانه» را به عناصر مختلف فیلم و در بسترهای متفاوت به «آبنبات چوبی» بخشید.
کارگردان نه تعریفی برای تهران میکند و گزارهای پیرامون انقلاب و جنگ بیان میکند، نه مشخصاتی از آدمهای قصه رو میکند و نه شخصیت مینا و دلیل سُر خوردنش به سمت منافقین را دراماتیزه میکند.
مشکل اصلی «من» اینجاست که به همین عجیب بودن شخصیت اکتفا میکند و از این شخصیت متمایزش استفاده چندانی نمیبرد.
«بادیگارد» حس قهرمان بودن و قهرمان داشتن را کامل به مخاطب می چشاند و سرافراز و سربلند او را بدرقه میکند.
فیلم «هفت ماهگی» به جای تعریفکردن قصه، به ترسیم روابط میپردازد و هیچ عامل محدودکننده یا ارتباطدهندهای هم ندارد.
مشکل چیزی مثل «جشن تولد» این است که اصلا موضوعی در آن محوریت ندارد و اصلا معلوم نیست که فیلم در پی چه هدفی است و از ما انتظار دارد چه چیزی را دنبال کنیم.