سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۳۱ خرداد ۱۴۰۲ در ۷:۴۶ ب.ظ چاپ مطلب

«پسران آبی پوش»؛ واکنشی به جامعه بعد جورج فلوید

Boys-in-Blue

پیتر برگ کارگردان سریال مستند «پسران آبی‌پوش»، جامعه‌ای را به تصویر کشیده که در تکاپو برای کنار آمدن با وقایع غم‌انگیز بعد از مرگ جوج فلوید در شهر مینیاپولیس است.

سوره سینما – پیتر برگِ فیلم‌ساز، برای سال‌های زیادی چیزی جز خاطرات شیرین ایام کالج در شهر‌های دوقلوی مینیاپولیس و سینت پال در ذهن نداشت.

به گفته دانش‌آموخته کالج مک‌الیستر: «خاطرات من از آن ایام پر از حس خوشحالی و خوشی حقیقی است و آن دوران بسیار برای من متمایز و تماماً رضایت‌بخش بود»، تا این که دهه‌ها بعد، قتل جورج فلوید توسط دِرِک شُووین (پلیس مینیاپولیس) مردم را به شدت شوکه کرد. او ادامه داد: «زمانی که صحنه قتل را دیدم، وحشت کردم.» «و وقتی فهمیدم این اتفاق در شهرهای دوقلو رخ داده، تحیر سراسر وجودم را فرا گرفت.»

پیامد این امر بِرگ را بر آن داشت تا سیر تحول این جامعه در دهه‌های گذشته را مورد بررسی قرار دهد. این کارگردان و تهیه‌کننده سریال تلویزیونی جمعه شب‌های روشن که مشتاق انجام کاری سازنده و آگاهی‌بخش بود، به این شهر بازگشت تا در مجموعه مستند چهار قسمتی با عنوان «پسران آبی‌پوش» واکاوی عمیقی از برنامه فوتبال دبیرستان مینیاپولیس را به تصویر بکشد.

فضای پر از تنش این جامعه، حالا با قتل فلوید به اوج خود رسیده بود. نکته حائز اهمیت دیگر، مربی‌گری این تیم‌های فوتبال به دست افسران پلیس شهر مینیاپولیس بود که چالش مضاعفی را ایجاد می‌کرد.

برگ متوجه آن شد که مشغول وقایع‌نگاری سردرگمی و پیچیدگی‌های رو در روی این جامعه و رابطه آن با مجریان قانون است. او همچنین به ثبت آرمان‌های الهام‌بخش جوانان ورزشکار و بزرگسالان آن جامعه پرداخت، که در تلاش برای ایجاد مسیری بهتر و روشن‌تر به سوی آینده برای این جوانان هستند.

برگ گفت: «متأسفانه، قبل از اتمام کار اتفاقی غم‌بار و ناگوار رخ داد. ستاره خط حمله تیم فوتبال ما، دشان هیل، از شگفت‌آورترین و بااستعدادترین جوانانی که تا به امروز سعادت آشنایی‌اش را داشتم، سه روز قبل از پایان فیلم‌برداری کشته شد.»

برگ در ادامه مصاحبه خود با هالیوود ریپورتر در مورد نحوه اجرای کار و به اتمام رساندن پروژه «پسران آبی‌پوش» با حمایت مردم، درس‌هایی که از این تجربه آموخت، و امیدواری او به رساندن درکی عمیق‌تر به بینندگان صحبت می‌کند.

* بچه‌ها، مربیان، پلیس‌ها، معلمان و همه و همه (حتی در این شرایط نابسامان برای تک‌تکشان) با صراحت تجربیات خود را به اشتراک گذاشتند. شما چطور اعتماد آن‌ها را جلب کردید؟

من در فضاهایی کار کرده‌ام که با مرگ افراد سر و کار داشته است: فیلم‌های تنها بازمانده، روز میهن پرستان، دیپواتر هورایزون. من تجربه این را دارم که وارد جامعه‌ای شوم و به آن‌ها بگویم: «ما قصد داریم داستان زندگی عزیزان شما را به تصویر بکشیم.» و اغلب این داستان‌ها غم‌انگیز هستند.

اما در رابطه با این مورد، در ابتدا گفتم: «اگر ما را بپذیرید، به شما قول می‌دهم که نهایت تلاش خود را برای خلق بهترین اثر انجام خواهیم داد، و همچنین تا جای ممکن با شما صادق خواهیم بود، و به شما کمک خواهیم کرد تا داستان زندگی خود را بیان کنید.»

این جامعه ما را پذیرفت، و روابط عمیقی میان ما و این خانواده‌ها شکل گرفت.

دست‌اندرکاران ما روابط عمیقی را با خانواده دشان هیل، و همچنین مربی‌ها و دیگر بازیکنان ایجاد کردند. زمانی که دشان کشته شد، ما بسیار آشفته شدیم. این اتفاق درست سه روز قبل از پایان فیلم‌برداری رخ داد.

کل تیم جمع شدند، و همه در شوک بودند. من گفتم: «ما شرح این داستان را به پایان می‌رسانیم. این اتفاق حالا بخشی از این داستان است. و همه ما توافق کردیم که تا آخر خواهیم ایستاد تا فیلم‌برداری را به اتمام برسانیم.»

من گفتم: «بیایید تلاشی برای حلاجی این اتفاق نکنیم. البته که نمی‌دانم آیا توان درک یا حلاجی آن را داشته باشید. بیایید همه چیز را در کنار هم قرار داده و داستان را شرح دهیم. و قبل از این که کار دیگری انجام دهیم، این فیلم را به خانواده دشان هیل، و مردم این شهر نشان داده، و با جان دل به احساسات و نظرات آن‌ها گوش دهیم.» و ما دقیقا همین کار را انجام دادیم.

تیوزدی هیل، مادر دشان گفت: «من می‌خواهم که مردم بفهمند پسر من که بوده، و می‌خواهم این را بدانند که هر روزه از این دست اتفاقات در سراسر کشور در حال رخ دادن است.» مردم اسم دشان را خواهند شناخت، اما چه بسا جوانان بسیاری در این کشور کشته شدند، و ما هیچ وقت در موردشان چیزی نشنیدیم. و او گفت: «لطفاً ادامه داده و این فیلم را به پایان برسانید.»

*به ما بگو که چگونه هم تکیه‌گاه گروه بودی و هم تهیه‌کنندگی این فیلم را مدیریت کردی؟

حالم بدجور گرفته بود. می‌دانستم دردی که احساس می‌کنم در برابر دردی که خانواده و دوستان او حس می‌کنند هیچ است. این اتفاق به من انگیزه داد تا تلاشم را بیشتر کنم. درد این جامعه به من و همه ما توان مضاعفی برای ادامه داد. ما توانستیم دردمان را به سوی کار هدایت کرده و آن را با عصبانیت بروز دهیم. ما از این که او کشته شده بود عصبی بودیم. ما از دست کسی که او را کشته بود شدیداً عصبی بودیم {کودی فوهرنکام ۳۰ ساله، که به بیش از ۳۸ سال زندان محکوم شد}. ما از آن احساسات استفاده کردیم تا با تلاش دوچندان بهترین داستان را نقل کنیم، و از این امر اطمینان حاصل کردیم که دشان هیل به واقعی‌ترین شکل ممکن به تصویر کشیده شود.

* آیا این حس را داری که این پروژه نهایتاً تو را به عنوان یک فیلم‌ساز تغییر داده و حتی این که شاید روحیاتت را متحول کرده باشد؟

صحنه اول فیلم در سالن پذیرایی خانه دشان هیل است، و مادر او در حال صحبت از بزرگترین ترس خود می‌باشد. این که پسرش هنگام بازگشت از مدرسه به طرف ایستگاه اتوبوس کشته شود.

من فلواقع حقیقت کلام او را درک نکردم: «او داشت درخواست کمک می‌کرد. آیا لطفاً به ما کمک می‌کنید؟ آنچه که می‌گویم خود واقعیت است. شوخی نمی‌کنم. دارم به شما می‌گویم که می‌ترسم پسرم در بازگشت از مدرسه قبل از ایستگاه اتوبوس کشته شود.» و بله، پسرش در مسیر به سمت ایستگاه اتوبوس کشته شد. بعد از این اتفاق، درک من از خطر زندگی برای جوانان در بسیاری از بخش‌های این کشور دوچندان شد. این را می‌فهمم که فقیر بودن در آمریکا چقدر خطرناک است.

باید این را بگویم که پیش از ساخت این فیلم به این قضیه این‌گونه اشراف نداشتم، و نکته دیگری که حالا بسیار نسبت به آن آگاهم این است که افراد به کمک بسیاری برای شکستن این چرخه فقر احتیاج دارند.

این‌ جریان درست نیست. عادلانه نیست. همه ما حداقل باید بپذیریم که این اتفاقات بسیار واقعی هستند.

* شما در حوزه‌هایی شامل همه جنبه‌های اجرای قانون فعالیت داشته‌اید. برای ما از تاثیراتی که این پروژه بر رابطه شما با پلیس، و طرز فکر شما نسبت به اجرای قانون توسط آنها داشته است بگویید.

من پلیس‌های زیادی را می‌شناسم. من پلیس‌های فاجعه‌باری را دیده‌ام، که از همان ابتدا حتی نباید اجازه دریافت نشان پلیسی به آن‌ها داده می‌شد. من همچنین افسران پلیس برجسته‌ای را دیده‌ام که از بهترین نمونه‌ها در رابطه با اجرای وظایف پلیسی می‌باشند — پلیس‌هایی که دارای همدلی و شایستگی بوده، و در تلاش هستند تا کار درست را انجام داده و به فرد مقابل کمک کنند. من احترام زیادی برای افسرهایی نظیر افسر آدامز و پلانکت قائل هستم. این افراد به نظر من انسان‌های خوب و پلیس‌های شایسته‌ای هستند. و نسبت به پلیس‌هایی که این طور نیستند حواسم جمع است. ما در پسران آبی‌پوش انجام وظایف پلیس به روش احسنت را با نگاهی صادقانه و بدون ظاهرسازی زیر ذره‌بین برده، و تلاشی برای نشان دادن آن‌ها در قالب انسان‌هایی مقدس و بی‌عیب نکردیم و افرادی را به نمایش گذاشتیم که از هیچ تلاشی برای کمک به این بچه‌ها دریغ نمی‌کنند.

نظر من از اساس تغییری نکرده است: پلیس‌های نظیر دِرِک شُووین باید زندانی شده، و افسرانی نظیر آدامز باید مورد احترام قرار گرفته و حتی به اعتقاد من باید مورد تحسین قرار بگیرند.