سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۱۳ دی ۱۴۰۲ در ۶:۰۸ ب.ظ چاپ مطلب

جعل عمیق

Ghosts-of-Beirut

در سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی و به بهانه پخش سریال «اشباح بیروت»، یادداشت مهدی مافی درباره این سریال بازنشر می‌شود.

سوره سینما – مهدی مافی : تهران، ایران- بهار سال ۱۴۰۲ شمسی

هر چقدر ساعتم زنگ زد، متوجه نشده بودم. وقتی از خواب پریدم که فقط نیم ساعت فرصت داشتم خودم را به قرار اول صبحم برسانم. این هم از نتیجه فوتبال دیدن‌های شبانه. به قول قدیمی‌ها «هرکی خربزه بخوره پای لرزش می‌شینه!» برای این که سریع‌تر برسم موتور گرفتم. صاحبش مرد جوانی بود. حدودا ۳۰ ساله و تا دلتان بخواهد خوش صحبت. آدرس را که پرسید، شروع کرد به مرور خاطراتش. اسم روستایشان را که گفت نمی‌شناختم. برای همین آشنایی داد که فلان فرمانده رده بالای سپاه هم اهل آنجاست. بعد برای این که حرفش را باور کنم ادامه داد: «کلی خاطره نگفتنی از حاج قاسم داره که فقط واسه ما تعریف کرده! بذار بگم برات… » سکوت ناشی از بی‌حوصله‌گی من را که دید، حمل بر رضایت کرد و ادامه داد: «چند سال پیش نخست وزیر اسرائیل یه حرف مفتی زد راجب ایران… حالا دقیق یادم نیست ولی گفته بود که نیم ساعته تهران رو با خاک یکسان می‌کنیم… کجا این حرف رو زده بود؟ تو یه سخنرانی عمومی. سخنرانیش که تموم شد از روی سن داشت میومد پایین یهو دید تلفنش داره زنگ می‌خوره. گوشی رو برداشت. کی بود پشت خط؟ قاسم سلیمانی!… اینا صوتش هستا… خود اسرائیلیا منتشر کردن… از خودم نمی‌گم که… حاجی بهش گفت: تو هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. این یارو اسرائیلیه مونده بود که حاجی اصن از کجا این قدر سریع فهمیده. حاجی گفت: من تو محل سخنرانی بودم… اسرائیلیه گفت: اگه اونجا بودی که می‌کشتیمت… قاسم سلیمانی هم می‌گه برید فیلمای مراسم رو ببینید… خلاصه اینا میرن فیلما رو در میارن، می‌بینند، می‌بینند بعله! همچین که داشته ایران رو تهدید می‌کرده حاجی پشت سرش وایساده بوده داشته دست تکون‌ میداده رو به دوربین!»

اول فکر کردم سر کارم گذاشته. اما آن‌قدر جدی برای خودش از حاج قاسم اسطوره‌سازی می‌کرد که اجازه هیچ شکی را نمی‌داد. او واقعا باور داشت که این اتفاقات رخ داده. تا برسیم، کلی خاطره دیگر هم گفت. همه آنها از واقعیت شروع می‌شد و با سرعت به سمت فانتزی‌های ذهنی مرد می‌رفت. یاد مطلبی افتادم که سال ۲۰۱۷ در مجله تایم منتشر شد. آن سال تایم سردار سلیمانی را به عنوان یکی از ۱۰۰ چهره تاثیرگذار خودش انتخاب کرده بود. به همین مناسبت کنت پولاک تحلیل‌گر سابق سیا و متخصص سیاست‌های غرب آسیا چند خطی در مورد فرمانده وقت نیروی قدس ایران نوشته بود. مطلب این طور آغاز می‌شد: «برای شیعیان خاورمیانه، او (حاج قاسم) ترکیب جیمز باند، اروین رومل[۱] و لیدی گاگا است.» آن زمان سردار سلیمانی هنوز شهید نشده بود. اما به عنوان یک فرمانده عالی نظامی، شهرتی برابر با سلبریتی‌ها داشت و مردم داستان‌های افسانه‌‌گونه زیادی راجع به او تعریف می‌کردند. هیچ کس نمی‌داند کدام آن روایت‌ها واقعی بود و کدام زاده ذهن اسطوره‌ساز آدم‌ها. اما می‌شد نتیجه گرفت که مردم ما تشنه شناختنش بودند و هستند.

چند روز بعد که نمایشگاه کتاب تهران شروع شد، با دقت سراغ کتاب‌های خاطراتی رفتم که از حاج قاسم منتشر شده. تلخ آن که بخش قابل توجهی از این آثار روایت‌های مردمی تشییع باشکوه او بود. هنوز حتی در قالب کتاب‌ هم چندان نتوانسته‌ایم روایتی از سید‌الشهدای مقاومت ارائه دهیم. در عوض آمریکایی‌ها مشغول کار هستند.

دمشق، سوریه- سال ۲۰۰۷ میلادی

یک بی ام وِ مشکی نزدیک ساختمان چند طبقه‌ای توقف می‌کند. درون ساختمان سوییت مرتب و منظمی است که مستخدم‌ها میز ناهارش را می‌چینند. یکی‌شان گلدانی از گل‌های تازه را روی میز چوبی گردی می‌گذارد. بعد دیسی هوس انگیز از مقلوبه می‌آورند. همراه با پیش غذا و حلویات عربی. درب بی‌ام‌و باز می‌شود و مردی با ریش و موی سفید از آن پایین می‌آید. عینکی آفتابی به چشم دارد که ظاهرش را مرموزتر می‌کند. وارد ساختمان می‌شود و از پله‌ها بالا می‌رود. لحظاتی بعد عماد مغنیه، نفر شماره ۲ حزب الله لبنان، با یک ماشین هوندای نسبتا ساده به همان محل می‌رسد. نگاهی به اطراف می‌اندازد و با دقت از در پشتی داخل می‌شود. فردی که نمی‌دانیم دربان است یا محافظ، در آن سوییت-که شرحش رفت- را برای مغنبه باز می‌کند. همان مرد مرموز با تی‌شرت مشکی آستین کوتاهی به استقبالش می‌آید. سلام می‌کنند و همدیگر را در آغوش می‌کشند. به سمت میز ناهارخوری راه می‌افتند و ما تازه برای نخستین بار ابروهای مشکی آن مردی که نمی‌شناختیم را می‌بینیم؛ او حاج قاسم سلیمانی است. در سوییتی «فول فرنیش» که خانه امن نیروهای مقاومت به حساب می‌آید. هر تصوری که از ساده‌زیستی فرمانده سابق نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دارید را کنار بگذارید؛ «اشباح بیروت»، مینی سریال آمریکایی-اسرائیلی شبکه «شوتایم»، با این تصاویر حاج قاسم را معرفی می‌کند. و با بازیگری که هیچ شباهتی به اصل سوژه ندارد.

آن طور که روی پوستر اصلی «اشباح بیروت» نوشته شده، این سریال داستان «خطرناک‌ترین مردی» را روایت می‌کند «که دنیا هیچ وقت نشناخت»! داستان ترور شهید عماد مغنیه. اثری در چهار قسمت تقریبا یک ساعته که همیشه با این جمله شروع می‌شود؛ «این سریال گزارشی داستانی از وقایعی است که عمیقا پژوهش شده‌اند.» اما نتیجه نهایی شتر گاو پلنگی است که نه رنگی از داستان دارد و نه بویی از پژوهش برده! روایت پاره پاره است. با کلی شخصیت رو به روییم که بدون دلیلی دراماتیک مقابلمان رژه می‌روند و حتی نمی‌دانیم کدامیک نقش اصلی را بر عهده دارد؛ شروع داستان از ژانویه سال ۲۰۰۷ است؛ طبیعتا بدون کوچک‌ترین اشاره‌ای به جنگ ۳۳ روزه و شکست اسرائیل. در قسمت نخست با زنی به اسم لنا همراه می‌شویم که برای CIA کار می‌کند. او مسئول پرونده عماد مغنیه در آمریکاست. بعد سریال فلش بکی به دهه هشتاد میلادی می‌زند و کلی شخصیت جدید به ما معرفی می‌کند که جای لنا را می‌گیرند. به طوری که در قسمت دوم، نقش اول سریال (لنا) اساسا حضور ندارد. داستان دوباره از قسمت سوم به سال ۲۰۰۷ می‌رود و ادامه ماجرا را می‌بینیم. این روایت غیرخطی آمیخته شده با مصاحبه‌هایی -به اصطلاح- مستند که فرم کار را شدیدا تحت تاثیر قرار داده. در نتیجه «اشباح بیروت» تبدیل به سریالی شده که نه داکیودرام است، نه تیریلری جاسوسی که می‌تواند مخاطب را میخکوب کند. محصول جدید شبکه «شوتایم» حتی به عنوان یک کالای سرگرم‌کننده هم شکست می‌خورد. چون داستانش تقریبا هیچ جذابیتی ندارد. بدون ذره‌ای کشمکش و التهاب. با اثری طرفیم که انگار بیشتر قصد دارد روی گسل‌های اجتماعی میان ایرانی‌ها و اعراب راه برود تا این که دقیق و جذاب باشد. از همان قسمت اول هرچیزی که بتواند برای مردم کشورهای غرب آسیا حساسیت برانگیز شود و به ایجاد دو قطبی‌ دامن بزند، با جزئیات مورد توجه قرار می‌گیرد؛ مثلا در سکانسی از قسمت نخست عماد مغنیه به همسرش -که بی حجاب است- می‌گوید حجاب به سر کند. زن عصبانی می‌شود و می‌گوید: «ما که تهران نیستیم! می‌خوای به ایرانیا نشون بدی یه مسلمون خوبی! آره؟! تو برای اونا کار می‌کنی؟» این که ایران پول‌های خودش را در لبنان و سوریه خرج می‌کند، مضمون تکرار شونده قریب به اتفاق قسمت‌هاست. به امید آن که روی مخاطب خاکستری هر دو طرف اثری بگذارد. اگرچه سریال «اشباح بیروت» در هیچ حالتی  و با هیچ خط کشی اثر موفقی نیست اما می‌تواند زنگ خطری باشد برای ما که بدون دغدغه، مخاطب نسل آینده را آزاد گذاشته‌ایم تا روایت زندگی قهرمانان مقاومت را از رسانه دشمن ببیند. قهرمانانی که خیلی از مردم تشنه داستان‌ها و اسرار پشت پرده فعالیت‌هایشان هستند.

بابلزبرگ، آلمان- دهه ۴۰ میلادی

جوزف گوبلز، وزیر تبلیغات رایش سوم، در یکی از سخنرانی‌هایش زمان جنگ جهانی دوم گفت: «آقایان، صد سال دیگر یک فیلم زیبای رنگی از این روزهای وحشتناکی که سپری می‌کنیم ساخته می‌شود. امروز محکم بایستید تا صد سال بعد مخاطبان وقتی شما را روی پرده دیدند سوت نکشند و هو نکنند!» آلمان اما نتوانست جنگ را به سود خودش تمام کند. و هالیوود، به صد سال زمان احتیاج نداشت تا دشمنانش را در فیلم‌های رنگی سینمایی تحقیر کند. فقط شصت و چهار سال بعد از پایان جنگ جهانی، کوئنتین تارانتینو فیلم «حرامزاده‌های لعنتی» را با امکانات شهرک سینمایی بابلزبرگ آلمان[۲] ساخت و بلایی سر جوزف گوبلز و یارانش آورد که اسکندر مقدونی سر تخت جمشید نیاورد. وزیر تبلیغات رایش سوم می‌دانست روزی خواهد رسید که روایت سینما از تاریخ اهمیت پیدا می‌کند. او می‌دانست «تاریخ را فاتحان می‌نویسند»؛ فقط سینما (و رسانه به صورت عام) می‌تواند بزرگ‌ترین فرار تاریخ در دانکرک را یک بازگشت به خانه حماسی نشان دهد. یا از وینستون چرچیل تصویر مردی اهل مقاومت بسازد.

حالا اما با پدیده جالبی رو به رو هستیم. با مردانی که در جنگ ۳۳ روزه مقاومت کردند و پیروز شدند اما رسانه نمی‌تواند حقشان را ادا کند. نمی‌تواند شهید را به جای خودش و جلاد را به جای خودش بنشاند. امروز سریال «اشباح بیروت» سراغ عماد مغنیه آمده و چهره یک تروریست بین‌المللی را برایش ساخته. فردا روزی هم همان‌ها که حاج قاسم را کشته‌اند، فرمانده سابق نیروی قدس را سوژه اثری دیگر می‌کنند و برای مخاطب منطقه‌ای به نمایش درمی‌آورند. آن زمان دیگر کسی نمی‌گوید سردار سلیمانی دست مقاومت را پر و داعش را یک تنه از منطقه جمع کرد. چون بازنمایی تصویر او در رسانه چیز دیگری خواهد بود. اگر به خاطر کم‌کاری رسانه‌ای ما، نسل بعدی حاج قاسم را طور دیگری شناخت فقط باید خودمان را سرزنش کنیم. به قول قدیمی‌ها «هرکی خربزه بخوره پای لرزش می‌شینه!»

پی نوشت: اگرچه ساخت و تولید آثاری با محوریت قهرمانان ملی یک مطالبه جدی از صدا و سیما و سازمان سینمایی است اما ما شاید فقط یک بار فرصت داشته باشیم اثری درخور راجع به حاج قاسم تولید کنیم. ساخت چنین محصولی حمایت ملی می‌خواهد و کارگردانی کهنه کار.

منبع: مجله سوره

[۱] فرمانده ارتش رایش سوم که مردم کوچه و بازار افسانه‌ها در موردش گفته‌اند.

[۲] شهرکی که روزگاری عصای دست جوزف گوبلز برای ساخت پروپاگانداهای خودش بود


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>