سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۲ اسفند ۱۴۰۱ در ۵:۰۵ ب.ظ چاپ مطلب
آمادگی برای اسکار نود و پنجم /۱

اظهار پشیمانی آلمان‌ها پیش پای چینی‌ها

All-Quiet-on-the-Western-Front1

در آستانه اسکار نود و پنجم علیرضا حسین‌مردی کارشناس سینمای جهان در مجموعه یادداشتی به این رویداد واکنش نشان داده است.

سوره سینما علیرضا حسین‌مردی : چرا فیلمی نظیر «همه‌چیز همه‌جا به یکباره» مورد استقبال مجتمع جوایز هالیوودی صنعتی Hollywood awards industrial complex  قرار گرفته است؟ اگر برای گرفتن جواب این سوال به وب‌سایت‌های ددلاین و هالیوود ریپورتر و امثالهم مراجعه کنید، شاید فکر کنید که قطعا این اثر، یک سر و گردن از تمامی فیلم‌های ابرقهرمانی تاریخ، بالاتر است؛ اما این غذای چینی پخته شده در آشپزخانه آمریکایی، به دلایل دیگری مورد توجه لیبرال‌ها قرار گرفته است.

نه تنها «همه‌چیز همه‌جا به یکباره» از اکثر فیلم‌های این ژانر، بهتر نیست، بلکه حتی به زانوی سه گانه «شوالیه تاریکی» نیز نمی‌رسد. ولی مشکل هالیوود با فیلم‌های نولان، بر سر نژاد، جنسیت و مضمون ضد سوسیالیستی روایت این سه گانه بوده است. «همه‌چیز همه‌جا به یکباره» چند نکته بسیار مهم را رعایت کرده که هر کدام را در ادامه شرح می‌دهیم. اولا،ً قهرمان اثر، یک زن است؛ هالیوود در چند سال اخیر، نهایت تلاش خود را کرده است تا جهان را در رابطه با باور پذیری قهرمانان اکشن زن، گس‌لایت * کند.

Everything-Everywhere-All-At-Once

در میان انبوه ابر‌قهرمانان زن، چند نمونه استثنا فقط با استقبال مخاطبان همراه شده است. حتی اثری نظیر قسمت دوم «واندر ومن»، وقتی به تریبون سیاسی چپگراها درآمد، در گیشه شکست خورد. نکته با اهمیت بعدی، سن قهرمان «همه‌چیز همه‌جا به یکباره» است. فارغ از جنسیت مخاطبان، همه مردم تام کروز را برای بازی در «تاپ گان» و «ماموریت‌های ناممکن»  در شصت سالگی، تحسین کرده‌اند. ولی کسی اشاره ای به میشل یوه نکرده است. هالیوود برای مبارزه با  کلیشه «وقتی زنان پا بسن می‌گذارند، در نقش ابرقهرمانان، باور پذیر نیستند»، بر این شد تا از میشل یوه (قهرمان فیلم)، یک بت بسازد. نکته آخر در نژاد قهرمان و دیگر بازیگران اثر، نهفته است. به دو دلیل سرمایه‌گذاری چند صد میلیارد دلاری شرکتهای لیبرال آمریکایی (اپل و نایکی و مایکروسافت) در چین و موضعی که راست‌گرایان آمریکایی در قبال چین گرفته‌اند، هالیوود چند سالی است که حاکمیت چین را بیشتر از نیمی از مردم ایالات متحده، دوست دارد. هالیوود با حمایت بی چون و چرایی که از این اثر کرده، می‌خواهد مخاطبان را طوری شست و شوی مغزی دهد که انگار یکی از شاهکارهای تاریخ سینما را دیده اند. اما اولویت این است که در دنیایی که حتی مردان هفتاد ساله هنوز می‌توانند نقش یک قهرمان را بازی کنند، چرا نباید یک زن برای تنوع هم که شده، به چنین ارج و قربی برسد؟ تمام نکات بالا در سه کلمه «زنِ چینی شصت ساله» خلاصه می‌شود.

سوالی که باید برای مخاطبان جدی سینما بوجود آید اینست که آیا این سه کلمه، توجیه مناسبی برای نامزدی یازده اسکار است؟

فیلم بعدی مورد بررسی، «در جبهه غرب خبری نیست» خواهد بود

هنوز پس از صدها و شاید هزاران فیلم و سریال و مستند درباره جنگ‌های جهانی اول و دوم، انگار نکاتی ناگفته و ناشنیده مانده است. چند صدبار آلمانی‌ها باید بگویند، «غلط کردیم»؟ گویا هیچ حکومت و پادشاهی در طول تاریخ به اندازه آلمان‌ها، ظلم نکرده است. تقریباً هیچ یک از منتقدان سینمایی اروپایی و آمریکایی، به سراغ تکراری بودن موضوع این دو جنگ یا نمی‌روند و یا جرات رفتن، ندارند. همه به کیفیت فنی اثر پرداخته‌اند. در صورتی که این اثر نه از لحاظ نشان دادن نسبتا واقع گرایانه جنگ، به پای «نجات سرباز رایان»، «دو‌گانه جنگ جهانی کلینت ایستوود» و «جوخه» می‌رسد و نه از منظر اکشن و لحظات دراماتیک در حد و اندازه‌های «سقوط بلک هاک»، «پرل هاربر» و «اسنایپر آمریکایی» است.

All-Quiet-on-the-Western-Front2

«در جبهه غرب خبری نیست» نه حرف جدیدی برای زدن دارد، نه دستاورد هنری خاصی دارد و نه هنرمایی تیم بازیگری دارد. سوال اینجاست که اگر فیلمی درباره جنایات بریتانیا ساخته شود، تا این حد مورد استقبال مجتمع جوایز هالیوودی صنعتی قرار می گیرد؟

فیلم بعدی که مورد توجه آکادمی اسکار و دیگر جوایز آمریکایی قرار گرفت، «مثلث غم» است

این اثر بسیار خسته کننده با کلیشه‌ای نخ‌نما، گویا بقدری خوب کارگردانی شده است که رای دهندگان اسکار، دستاورد رابرت اوستلند در این شاهکار را شایسته تر از محصول نهایی جوزف کوزینسکی در «تاپ گان: موریک» دانستند. موضوعی که در هسته «مثلث غم» قرار دارد، چند سالی است که توسط جامعه شناسان آمریکایی مورد بحث قرار گرفته است. «شبکه‌های اجتماعی باعث پوچ شدن زندگی افراد شده است» این حرف را همه می‌دانند و اهمیتی نمی‌دهند.

Triangle-Of-Sadness

فیلم رابرت اوستلند نیز نظر کسی را تغییر نخواهد داد و بهتر بگوییم، در حد و اندازه‌ای نیست که بخواهد مخاطب را در تفکر فرو ببرد. تنها نکته قابل اعتنای فیلم، بد نبودن فیلمبرداری این اثر اروپایی است. گویا کرونا سبب شده است که فیلم سازان اروپایی، دست از دوربین روی دست، برداشته و به سراغ لنز واید بروند. با توجه به اینکه فیلمسازان داخلی، بسیار شیفته سبک فیلمسازی اروپایی‌ها هستند، امید می‌رود که آنها نیز دست از دوربین روی دست، بردارند و برای نشان دادن تنش، به سراغ کار بسیار سخت‌تر، یعنی فیلمنامه خوب و بازی خوب، بروند.

آخرین فیلمی که در بخش اول به آن می‌پردازیم «بنشی‌های اینیشرین» است

جدیدترین اثر مارتین مکدانا، به کنایه‌ای که غربی‌ها به مردان می‌زنند، می‌پردازد. اینکه مردان ترجیح می‌دهند به‌جای رفتن به دکتر روانشناس، … را انجام دهند. حال هر کسی جای خالی را با چیز متفاوتی پر می‌کند. برخی کلکسیون جمع می‌کنند؛ عده‌ای تاریخ روم باستان را حفظ می‌کنند؛ تعدادی دیگر به سراغ مکتب‌های فلسفی و عرفانی می‌روند؛ غرق در ورزش کردن و به اصطلاح آمریکایی‌ها «موش باشگاه» می‌شوند؛ عده‌ای هم به قاتل‌های سریالی حرفه‌ای تبدیل می‌‌شوند.

کاراکتر برندن گلیسن که نامزد اسکار هم شده، بجای اینکه پیش دکتر برود، شروع به بریدن اعضای بدنش می‌کند. این نوع سیاه‌نمایی، به نامزد شدن در ۹ شاخه ختم شد. شاید مکدانا قصد داشته است تا تصور مردم آمریکا از ایرلند را به چالش بکشد؛ اما در این فیلم، هیچ رنگ و بویی از رسومات اصلی ایرلند نبرده است. نه زوجی در فیلم وجود دارد؛ نه بچه‌ای و نه دلخوشی. گویا این اثر برای لیبرال‌هایی ساخته شده است که یک رگ ایرلندی‌ هم دارند و در صورت دیدن کلیشه ایرلندی، خشمگین می‌شوند.

The-Banshees-of-Inisherin

مک‌دانا سابقه صادقی در نشان دادن اقوام بومی یکی منطقه ندارد؛ «سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری» فیلم پیشین او، ملودرامی غیر واقعی از یک شهر کوچک متشکل از سفیدپوست‌ها بود. گویا مکدانا برای تحقیق درباره مردم بومی غیر لیبرال ایالات متحده، فقط چند سریال لس‌انجلسی از این مردم دیده بود. این اثر به قدری بدور از واقعیت بود که انگار فیلمنامه آنرا فردی از مریخ نوشته است.

* گس لایتینگ gaslighting واژه ای بدون معادل فارسی: نوعی شست و شوی مغزی است که در آن گس لایتر سعی می‌کند با سازوکارهایی چون انکار، گمراه سازی، ایجاد تناقض و ارائه اطلاعات نادرست، قربانی را ناپایدار ساخته و موجب عدم مشروعیت اعتقادات قربانی گردد. هدف گس لایتینگ این است که به‌طور تدریجی، اعتماد به نفس قربانی را تحلیل برد تا توانایی اش جهت تمیز حقیقت از کذب، درستی از نادرستی، یا حقیقت از توهم را از بین برده و ازین رو شخص یا گروه را به صورت آسیب‌شناختی در فکر و احساسات به گس لایتر وابسته کند. به عنوان مثال دموکرات‌ها چند سالی است که با «گس‌لایت» کردن مردم می‌خواهند بگویند که بیشتر از دو جنسیت وجود دارد؛ مردان می‌توانند زن باشند و بلعکس. گس‌لایتینگ در بحث گلوبالیسم از منظر بدین صورت است که قربانی آن طرز فکری را باید داشته باشد که فاعل می‌خواهد. اگر تکلیف امروز برین است قهرمانان هالیوود امروز، لزوما نباید شبیه قهرمانان کلاسیک باشند؛ قربانیانی که گس‌لایت شده‌اند، نه تنها این تغییر را قبول می‌کنند، بلکه از این حقیقت جدید دفاع نیز می‌کنند. قهرمانان کلاسیک عموما مردانی قوی هیکل و عضلانی بودند، اما در امروز هالیوود این قهرمانان را زنان غیر سفیدپوست، اقلیت‌های جنسی، چاق‌ها و غیره تشکیل می‌دهند. برای نمونه کافیست تا فیلم‌ها و سریال‌های ابر قهرمانی مارول و دی‌سی در چند سال اخیر را با قهرمانان فیلمهای اکشن دهه شصت تا نود مقایسه کنیم.

 


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>