سوره سینما

پایگاه خبری-تحلیلی سینمای ایران و جهان

sourehcinema
تاریخ انتشار:۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۲ در ۱۰:۴۸ ق.ظ چاپ مطلب
باشه آهنگر در گفتگوی مفصل با سوره سینما:

«ملکه» فرهنگ جدیدی از جنگ نمایش می‌دهد/یک آیه قرآن آرامم می‌کرد

bashe-ahangar

کارگردان فیلم سینمایی «ملکه» نمایش فرهنگی تازه در قالب دفاع مقدس را یکی از ویژگی‌های فیلم خود دانست.

کارگردان فیلم سینمایی «ملکه» نمایش فرهنگی تازه در قالب دفاع مقدس را یکی از ویژگی‌های فیلم خود دانست.

سوره سینما- سارا سپاسیان: بالاخره پس از گذشت بیش از یک سال ، «ملکه» بر پرده اکران نشست و این روزها حال و هوای متفاوت آن برخی مخاطبان خاص را هم به سینما کشانده است. بعضی می گویند فیلم تازه محمدعلی باشه آهنگر، با نگاهی روشنفکرانه به مسئله جنگ پرداخته است و عده ای دیگر معتقدند جای چنین فیلم‌هایی در سینمای دفاع مقدس ما خالی بود. با باشه آهنگر درباره چند و چون ساخت این فیم گفت و گویی داشتیم.

آیه ای که می‌گوید شهیدان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی دارند، تا چه حد ایده شما برای ساخت این فیلم بوده؟

محمدعلی باشه آهنگر: نه تنها برای ساخت یک فیلم جنگی سال ها بعد از پایان آن، بلکه از اولین روزهای جنگ آیه وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ جلوی چشم مان بود. به ما یک اعتماد به نفس خاصی می داد. یک جورهایی ما را بیمه می کرد. ایمان به این آیه می تواند تمام آن نگرانی هایی را که ممکن است از آغاز حرکت به سمت هدف ایجاد شود، از بین ببرد. کسانی که در جبهه از خط اول می گذرند، به معنای صحیح، عاریه داده می شوند به خود خدا و اینطور است که آدم موقع جنگیدن دغدغه و ترسی جز حضرت دوست ندارد. در این دوره پر هیاهو و غبار آلود، بازمانده های جنگ خیلی تاوان دیده اند و تاوان اعمال دیگران را اینها پرداخت کردند.

Malakeh_006

ایده درخشان روح یک شهید، از سالیان قبل در ذهن شما شکل گرفته بود و مجال تولید پیدا نمی کردید یا مثلا با دیدن فیلم های قبلی که در این زمینه ساخته شده‌اند، این طرح در ذهن شما جرقه خورد؟

هر کسی تجربه خودش را دارد. دیده بان های آبادان از زمان شروع جنگ بدون اینکه هیچ آموزش خاصی دیده باشند، شروع به کار کردند و بعد آرام آرام یک آموزش هایی را برایشان گذاشتند. اصلا فرصتی برای این کارها نبود. دشمن آمده بود و باید می رفتیم و می ایستادیم. اگر مبحث شما صرفا ایده است، باید بگویم ایده های آدمی هیچ وقت خلق الساعه رخ نمی دهد و به مرور زمان در ذهن رسوب می کند. یعنی ممکن است برای زمان طولانی ته نشین باشد، اما از بین نمی رود. بسیاری  از فیلمسازهای بزرگ همیشه می‌گویند که خیلی از فیلم ها می خواستم بسازم و نشد. یعنی ایده ها موجود هست و امکان ساخت نیست. اساسا فیلمسازی که ایده نداشته باشد، فیلمساز نیست. تمام فیلمسازان بزرگ مملو از ایده های ناب در حوزه تفکری خودشان هستند.  به همین دلیل است که می‌بینیم در حال نوشتن فیلمنامه ای هستند، اما در نیمه راه آن را رها می کنند و به سراغ دیگری می روند. قبلا که هنوز حرفه ای کار نمی کردم، تعجب می کردم از اینکه قدیمی تر ها می گفتند من ۵ فیلمنامه کار نشده دارم. بعدتر که تخصصی تر وارد ماجرای فلیمسازی شدم ،  دیدم که چقدر ایده دارم و چقدر روی دستم مانده. این ایده ها گاهی محدود می شود به آن نگاهی که فیلمساز به پیرامون اش دارد  و کم کم خودش آن ایده ها را از بخشی دیگر جدا می کند که فلان ایده اجتماعی است و دیگری در فضای کودکان به سر می برد و آن یکی مربوط به حوزه ای است که چندان در حیطه توانایی من نیست. وقتی صحبت از جنگ هست، ایده های آدم می تواند جنگ طلبانه باشد یا صلح طلبانه یا ترکیبی از هر دو و یا اصلا چیزی در ضدیت آنها. هر چیزی می تواند از ذهن فیلمساز بگذرد، اما یک اتفاق خاص می تواند یکی از این ایده ها را در ذهن فیلمساز برجسته کند.

برای شما هم از این «می خواستم و نشدها»  پیش آمده؟

بله بارها گفته‌ام. می خواستم در جنگ «غزل» را بسازم که نشد. همچنین داستان جلیل عبدالستار یا گلاویژ . اما داود رخشانه ساخته شد و «بیداری رویاها» شکل گرفت. صادق، شد «فرزند خاک». همچنین داستان حکمت ، شد «دوستان خوب» اما ساخته نشد. ملکه هم از نظر من چیزی حول و حوش «فرزند خاک» و فضای «بیداری رویاها» ست، اما با حال و هوایی که دارد در آخرین سال جنگ رخ می دهد. ما ایرانی‌ها همیشه دارای تمایلات صلح طلبانه بوده‌ایم.

حرف حساب شما از ساخت «ملکه» چه بود؟

وظیفه من این بود که بخشی از تاریخ مصور و مستند جنگ را روایت کنم. وظیفه ای که خودم بر گردن خودم گذاشته ام. می خواهم واقعیت هایی را که دیده ام به تصویر بکشم. اگر شرایط مهیا شود، می سازم و اگر نه ، گردن همان هایی که نمی سازند. ما در شهری زندگی می کردیم که بدترین اتفاقات جنگ در همان فضا رقم خورد. شهری که بیشتر از یک سال در محاصره کامل بود. این اتفاق برای کمتر جایی افتاده است. خرمشهر هم ۵۴ روزه سقوط کرد و مثلا غرب کشور هم مدت زیادی طول نکشید که آلوده ی ورود دشمن شد، اما آبادان جایی بود که محاصره شد و بیش از یک سال مقاومت کرد و میخواست این حصر را بشکند. محاصره کننده ها تا آن سوی کارون عقب نشینی کردند و شهر از یک جهت آزاد شد و روی پا باقی ماند. حرف حساب من این است که یک عده آدم با نگاه صلح طلبانه زحمت هایی کشیده‌اند و من باید مقاومت شان را نشان می دادم.

Malakeh_001

سیاوش بعد از دادن اولین فرمان آتش به جای حس قهرمانی، سرخورده می‌شود. وجود چنین صحنه‌هایی، مخاطب مخصوصا قشر جوانی که هرگز جنگ را لمس نکرده به این فکر فرو می برد که ماهیت جنگ خوب است یا نه؟

بله. کشتن سخت است، حتی اگر دشمن باشد. چرا جنگ سخت است؟ برای همین اتفاقات. وقتی کسی به شما حمله می کند، شما ناچار هستید که بایستید. سیاوش اگر از بالای بویلر فرمان آتش ندهد، چه کند؟ راهی برای او نمی ماند. پس به همین خاطر است که سخت ترین کارها جنگیدن است. در آن دوره ای که ما می رفتیم جبهه، شاید بازی ما جنگیدن بود ولی وقتی فاصله می گیری، می گویی چقدر سخت بود. شاید اگر جوان نبودیم، نمی توانستیم آن دوران را تحمل کنیم. گاهی با خودم فکر می کنم کسانی که این جنگ ها را تحمیل می کنند، چه احساسی دارند؟ کافی است شما به اطراف کشورمان یک نگاهی بیندازید. همه جا جنگ است! میلیون ها نفر آواره شده اند. من باید واقعیت را نشان بدهم و نمی دانم که آن مخاطب نوجوان خوشش می آید یا نه. قطعا کسی در این سن و سال از هر فیلمی یک تاثیری می گیرد و ممکن است اصلا از فیلم من بدش بیاید، اما به هر حال فیلم من هم مخاطب خودش را دارد. کسی که در جشنواره به آن ۶۹ درصد رای می دهد. به فیلمی که بازیگر زن ندارد و عشقی را به صورت مبسوط به نمایش نمی گذارد.

سیاوش که از آن بالا همه را می‌دید و کسی قدرت دیدن او را نداشت و در مورد کشتن یا نکشتن آدم ها هم تصمیم می‌گرفت، خدای فیلم شما بود؟ در کارگردانی این کاراکتر چنین دیدگاهی داشتید؟

بعضی وقت ها آدم ها خدایی می‌شوند. منصور حلاج به درجه ای می رسد که می گوید همه چیز منم. او را دار می زنند باز بر سر این حرف خودش هست. خداوند خودش هم می‌گوید که آدم خلیفه من روی زمین است، اگر بخواهیم به این ماجرا از دریچه اعتقادی نگاه کنیم. این دیده بان است که از بقیه آدم های جنگ دارای این قدرت است که بزند یا نزند. سیاوش خیلی وقت ها می تواند بکشد، اما این کار را نمی کند و حتی جلوی آن افسر عراقی را که قصد خودکشی دارد، می گیرد. در زمان جنگ، یکی از خلبان های شهید( عباس دوران یا بابایی) بالای یک پل قرار می گیرد و می بیند ماشین ها در حال حرکت اند. علی رغم اینکه آتش شدید پدافند ضد هوایی علیه او به راه می افتد، خودش مقابله ای نمی کند. دور می زند و بر می گردد تا پل خالی شود. بعد بر می گردد و پل را می زند. خب این شهید خلبان همان سیاوش است. نیست؟ پس چرا می گویند آفرین به خلبان و کسی از همان آدم ها، سیاوش «ملکه» را تشویق نمی کند؟ این همان مردانه جنگیدن نیست؟ این احترام قائل شدن برای شخصیت انسانی دشمن است و دارد فرهنگ جدیدی را القاء می کند. سیاوش قرار نیست آن بالا تلفات بگیرد. او تنها می خواهد کنترل داشته باشد. اگر کسی از یک گروه آدم های امروز به همراه آن خلبان پرواز می کرد، به او فرمان مکرر کشتن می داد. اما ما در جنگیدن مان از آنجا که دفاع است و جنگیدن نیست، قانون نانوشته ای داریم که نمی گذارد خیلی کارها را انجام دهیم. در سینمای دفاع مقدس ما کم کم ذائقه مخاطب تغییر کرد و به سراغ فیلم هایی رفت که صرفا ایجاد حماسه می کند. حماسه تنها در گرفتن یک سنگر، یک خاکریز، یک شهر تعریف شد، اما این هم می تواند نوعی از حماسه باشد.

آن هیجان حماسی که فیلم های جنگی دهه ۶۰ داشت و به سینماها رونق داد و مخاطب را به سینما می آورد، در فیلم شما دیده نمی شود. مخاطب امروز ژانر دفاع مقدس باید به دنبال چه چیز باشد؟

دهه ۶۰ دوره اوج جنگ است و آن زمان، قطعا برای ساخت فیلمی مثل «ملکه» مناسب نیست. تقویت روحیه سلحشوری نیاز آن دوران بود و تلویزیون هم مدام سرودهای حماسی پخش می کرد. امروز اما در فضایی قرار گرفته ایم که اطراف مان جنگ است و باید به فضای دیپلماسی محکمی دست پیدا کنیم و اجازه ندهیم کشورمان به سادگی وارد جنگ بشود. برای کشورهای سازنده اسلحه سودآور است اگر کشور ما درگی جنگ شود و خیلی از شرکت های بزرگ نفت خیز قراردادهای آنچنانی خواهند بست و … در چنین شرایطی ما دیگر نمی توانیم اجازه یک جنگ دوباره بدهیم. ما طی هشت سال تمام زیرساخت هایو سرمایه هایمان به آتش کشیده شد و هزینه بسیار زیادی را متحمل شدیم تا توانستیم دوباره بایستیم.

موسی در سرخوشانه ترین حالت کشته می‌شود. هنگامی که شوخی‌هایشان به راه است و تازه می‌خواهند دور هم چای بخورند. از طراحی این سکانس چه قصدی داشتید؟

آن گلوله ای که منفجر می شود، چیزی است که عراق به سمت ما پرتاب کرده و ما در آغاز فیلم نشان می دهیم که آن را با چه زحمتی بیرون می آورند. می بینیم که سیف‌الله آنها را آماده می کند و دوباره به سمت خودشان پرتاب. موسی خودش یکی از کسانی است که در جمع آوری این گلوله ها سهیم می‌شود. موقع خوردن غذا هم اشاره هایی به خطرناک بودن آن می شود. در آن صحنه می خواستیم بگوییم که جنگ می تواند فضاهای دوستانه را خیلی غیرمنتظره به هم بریزد.

کمی زود شهید نشد؟

شاید چون یک شخصیت دوست داشتنی است، شما اینطور فکر می‌کنید، اما همین زود رفتن به نفع فیلم است. این یک تکنیک در فیلمنامه است.

Malakeh_003

اختلاف ارتش و سپاه هم چیزی است که در فیلم شما به نحو متفاوتی به نمایش گذاشته شده، نوعی ملاطفت هم بین آنها دیده می‌شود.

نمی توان اسمش را دعوا گذاشت. در واقع دو گروه بودند که یکی از آنها به صورت مردمی می جنگیدند و گروه دیگر به شکل کشوری و رسمی هدایت می شد. ارتش یک ساختار کلاسیک داشت که از نیروهای زرهی، نیروهای پیاده، هواپیما و گروه های مکانیزه برخوردار بود. نیروهای مردمی هیچ کدام را نداشتند و معمولا به عنوان نیروی خط شکن و تک پر خدمت می کردند. همیشه این بحث وجود داشت که سپاه مهمات جنگی ندارد، اما به این خاطر بود که آنان از مرکزی تامین نمی  شدند و یا می بایست از ارتش می گرفتند و یا خودشان از دشمن، غنیمت. من اما سعی داشتم این بحث را خیلی نرم به تصویر بکشم.

وقتی این ایده را پرورش می‌دادید، دغدغه باورپذیری آن دست و دل شما را نلرزاند؟

وقتی بناست چنین فضایی را داشته باشیم، من هرآنچه را که به نظرم پارازیت می آید، دور می کنم. از رنگ و میزان نور گرفته تا چکمه و کلاه. طراح صحنه من، عباس گلوندی دیگر کاملا به فضای ذهنی ام اشراف دارد و با گروه فیلمبرداری ام هم به یک زبان مشترک دست پیدا کرده ام. بعضی بازیگرها طی کار کردن در فضای کارگردان های دیگر به بازی در قاب آنها عادت دارند، اما وقتی با من کار می کنند، می فهمند که من عادت به رهاسازی هنرپیشه ها دارم. یک شیوه کاملا رئال و مستند و شاید به همین دلیل برای همه در ابتدای امر، کار کمی سخت باشد. من همه ی صحنه را موقع ضبط یک پلان می بینم و به همین دلیل کار فیلمبردار و طراح نور و صحنه و صدابردار هم سخت تر میشود.

راستی مگر جنوب هم زیست زنبور است؟

در مناطق مختلف جنگلی، جلگه ای و حتی گاهی کویری، زنبور می تواند زندگی کند. در قسمتی از فیلم سیاوش در جواب این سوال که فکر می کنی زنبورها از کجا آمده اند، می گوید: فرض کن از عراق. زنبور مرزی را نمی‌شناسد و درک بعضی از حرف ها در لایه های زیرین فیلم پنهان شده که شاید با دوباره دیدن، فهمیده شود.

Malakeh_007

کارگردانی کاراکتر روح شهید به جهت محدودیت در بازی سخت بود؟

هم برای خود مصطفی زمانی سخت بود و هم برای ما. ولی بالاخره در آمد.

به گمانم او گاهی نفس اماره سیاوش و گاهی وجدان او بود. سیاوش با یک روح حرف نمی زد و داشت حدیث نفس می‌کرد.

کاملا درست است و اگر شما به چنین درکی دست پیدا کرده اید، من کارم را درست انجام داده ام. وقتی جمشید به سیاوش می گوید دعا کن سیف اله کشته شود تا تو لو نروی یا زمانی که درباره کشتن ردیف سربازها با او صحبت می کند.

چرا «ملکه» بازیگر زنی ندارد؟

در «نیمه گمشده» دو زن قوی وجود دارد، راحیل و مریم. همین طور در «فرزند خاک» هم مینا و کبری. در «بیداری رویاها» هم به همچنین. اما این فیلم به کاراکتر زنی نیاز نداشت. می شد به گونه ای برای آن زن تراشید، اما نمی خواستیم. چون اگر می آمد و استفاده درستی از آن صورت نمی گرفت، مطلوب نبود.

تا کی در حوزه دفاع مقدس کار می‌کنید؟

الان در سنی قرار گرفته‌ام که دیگر نه چندان هیجان زده می‌شوم و نه چندان افسرده. نه خیلی خوشحال می شوم و نه آرزوهای طولانی دارم. در مقطعی از عمر قرار گرفته‌ایم که تنها امیدوا» و «فرزند خاک» است. با کاراکترهای زیاد و لوکیشن های فراوان. فضای شهری هم داریم، اما قصه در سال های پایان جنگ می گذرد. داستان متفاوتی دارد که از فیلم های قبلی خودم هم وام گرفته ام. لوکیشن و ساخت و ساز زیادی هم دارد و فکر می کنم اگر همه چیز خوب پیش برود و در فیلمنامه هم بتوانم سربلند بیرون بیایم، می تواند کار شاخصی به حساب بیاید. اگر بنا باشد امسال کلید بخورد، به خاطر شرایط آب و هوایی باید حتما در شهریور و مهر باشد.


پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شما می‌توانید از این دستورات HTML استفاده کنید: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>