سوره سینما – سارا مومنی : در این یادداشت چهار فیلم «لولی»، «ژولیت و شاه»، «شمال از جنوب غربی» و «چشم بادومی» که در روز چهارم جشنواره در برج میلاد اکران شد بررسی میشود.
لولی
سینمایی «لولی»، اولین فیلم بلند سینمایی رضا فرهمند است. فرهمند در این سینمایی قاب دوربین مستندش را کنار نگذاشته و این فیلم تا پرداخت نمایشی و «سینمایی» شدنش، فاصله دارد. قصهپردازی، بازیگری و فضاسازی نیز در ابتدای مسیر قصهپردازی سینمایی هستند و موسیقی نیز نتوانسته در این مسیر به کمک فیلم بیاید.
شخصیتها و روابط میانشان مبهم است و قصه، مضمون و پیام فیلم روشن نیست.
بازیگران، بازی چهره و احساس ندارند و شاید به این دلیل اغلب نماها مدیومشات است و امکان ارتباط با قصه و شخصیتها را از مخاطب گرفته است. سکانسهای طولانی فیلم و وجه کمرنگ نمایشی فیلم مخاطب را کسل میکند. طوری که فراز و فرودهای فیلم در سطح حسی واحدی است و به تعلیقهای طولانی بدون رهایی شباهت دارد. تصویر خانواده در فیلم گم است، نسبت و روابط شخصیتها مبهم است و نمیتوان نقش و کارکرد هرکدام از آنها را در سیر قصه شناسایی و ارزیابی کرد.
خود کارگردان هم در مصاحبه با ویژهنامه جشنواره فیلم فجر صبا، در سه خطی داستان به روایت «گروهی از افراد» اشاره کرده که در نوع خودش مبهم و بدون منطق داستانی روشنی است.
ژولیت و شاه
سینمایی انیمیشن «ژولیت و شاه» به کارگردانی و نویسندگی اشکان رهگذر با تکنیک دوبعدی و مشابه آثار دهه ۹۰ دیزنی ساخته شده است. داستان درباره اجرای تئاتر رمئو و ژولیت برای ناصرالدین شاه قاجار است.
همان میزان که موسیقی و تیتراژ ابتدایی اثر، حس تفاخر به هویت ملی و ایرانی بودن میدهد؛ همانقدر هم کل اثر، تحقیرکننده هویت ایرانی، زن سنتی ایرانی و تاریخ و تمدن ایرانی است. موضوعات انتخابی، چالش طراحی شده در قصه و نوع پرداخت نمایشی آنها، مناسب مخاطب کودک و نوجوان نیست و حتی فکر میکنم برای آنها جذابیتی هم ندارد. بهطورمثال «من ناصرالدین شاهم من اهل عشق و حالم» یا «با هم میریم یه جا واسه عشقهای بیاجازه» بخشی کوتاه از ترانههای متن این انیمیشن است.
خطسیر قصه با تمِ ضدایرانی پیش میرود؛ در آغاز داستان دختر فرانسوی را در فرانسه و در حال تلاش برای اجرای تئاتر شکستخورده «رستم و تهمینه» میبینیم و در پایان، او را در ایران و در حال اجرای تئاتر موفقیتآمیز و اثرگذار «رومئو و ژولیت» میبینیم؛ میانههای قصه هم بازنمایی تلخ، تحقیرآمیز و ناراحتکنندهای از «فرهنگ»، «خانواده»، «زنان و مردان ایرانی» در بافت تاریخی قاجار دارد.
این درست است که نمیتوان تاریخ را تغییر داد و سیستم شاهی ایران در برهههای مختلف، همانند دیگر نظامهای پادشاهی، مملو از اشکالات تاریخی است؛ اما در فرامتن و نگاه کلان این سوال ایجاد میشود که تولید اثری با شکل و شمایل آثار دهه نود دیزنی با محور تحقیر فرهنگ ایرانی در یک بافت تاریخی مشخص، آن هم در تقابل مشخص با فرهنگ و تاریخ اروپا و در نهایت، برتریت فرهنگ اروپایی برای کدام مخاطب ساخته شده و چه کارکرد و پیامی قرار است برای مخاطب داشته باشد؟
تولید انیمیشن، فرایندی پرزحمت، پرچالش و پرهزینه دارد که صبوری، تکنیک و زمانی طولانی برای تولیدش نیاز دارد؛ کاش کمی بیشتر به محتوای تولیدی، به پیام بودن رسانه و به اثرگذاری پرگستره سینما توجه شود که این تلاش برای خلق اثر، بینتیجه نمانده و حیف نشود.
تماشای این انیمیشن را به هیچ گروه سنی ایرانی توصیه نمیکنم و اگر طبق گفتهها متاسفانه این انیمیشن به جشنوارههای مختلف بینالمللی راهیافته و قرار است جایی دیگر هم اکران شود،از مخاطبان خارجی خواهش میکنم آن را نبینند و نپذیرند؛ آنچه که انیمیشن ژولیت و شاه بازنمایی میکند، تصویری اغراقآمیز و کابوسوار از تاریخ، فرهنگ و مردم ایرانی است.
شمال از جنوب غربی
سینمایی «شمال از جنوب غربی» پنجمین تجربه کارگردانی حمید زرگرنژاد است. داستان در بازه جنگ و درباره خرابکاری عراق در داخل کشور و تلاش برای انفجار یک کامیون پر از مواد منفجره در یکی از نقاط حساس کشور است.
همانند اغلب فیلمهای مشاهدهشده در سالن مرکز همایشهای برج میلاد، صداها و دیالوگهای این فیلم هم مبهم است و تنها و مخاطب در این میان تنها با یک قصه کلی خرابکاری و مقابله نیروهای انقلابی اطلاعاتی با این خرابکاری مواجه است. جلوههای ویژه میدانی فیلم، حرفهای است، اما فضاسازی، موسیقی، فیلمبرداری و قابها، شخصیتپردازی و گریم به آثار سینمایی قبلی با موضوع خیانت، نفوذ، گروهکهای ضدانقلاب و غیره شباهت دارد و با پرداخت جدیدی مواجه نیستیم. خرابکاری و ضدقهرمانی حول محور یک زن میچرخد که با همسر و فرزند کوچکش زندگی میکند، اما تصویری که از او ارائه میشود حول محور خرابکاری و ضدقهرمانی است؛ در سینمایی شمال از جنوب غربی، با یک مادر ضدقهرمان مواجهیم و این تصویری جدید و البته اغراقآمیز از مادر است، چون تا پایان قصه، علتی روشن، انگیزه ای مشخص و هدف ضدقهرمانی او آنهم در این سطح و حدود روشن نمیشود.
فیلم دنباله فیلمهای چریکی جنگلی و جذاب و پرکشش است و مخاطب را تا پایان با خودش همراه میکند.
چشم بادومی
پس از سینماییهای «داد»، «بچهمردم» و «رها» فیلم «چشم بادومی» به کارگردانی ابراهیم امینی سراغ یکی از مسائل و موضوعات نوجوانان رفته است. فیلم، اولین اثربلند سینمایی کارگردان است. داستان درباره علاقه افراطی یک دختر نوجوان به گروه کرهای کیپاپ است؛ یک موضوع پرتنش، بسیارمهم و جذاب برای نوجوانان و والدینآنها که نیاز است بارها و بارها به آن پرداخته شود. صداها همچنان ضعیف است و برخی دیالوگها قابلفهم نیست. شخصیتپردازی کامل نیست و بازی ساره بیات پختگی موردانتظار را ندارد. بسیاری از دادههای قصه در قالب دیالوگ ارائه میشود. فیلم تلاش داشته با رویکرد بازتابی، یک مسئله اجتماعی خانوادگی را به همان شکلی که هست، نشان دهد و در واقع سینما در این فیلم به مثابه آینه جامعه عمل کرده است. هرچند مهم است که در خلال این بازتاب کدام مفاهیم و نمودهای رفتاری سبکزندگی را بازنمایی و برجسته میکند.
دو نکته مهم در محتوای اثر به چشم میخورد؛
اول. گذر از مفهوم «دوستپسر» و طبیعیسازی آن در نهاد خانواده، و دوم. شکاف نسلی جدی و خطرناک میان والدین و فرزندان. اولی در فیلم نقش و کارکرد قابلتوجهی ندارد و صرف توصیف وضعیت دختر نوجوان به قصه اضافه شده است. دومی، امکان کاهش یا حذف ندارد و تنها امید نوجوانان نسل جدید برای تعامل خانوادگی با خواهر یا برادر کوچکتر از خود و پدربزرگ و مادربزرگها رقم میخورد. شاید بهتر بود با نگاهی راهبردی، در تصویر ارائه شده از نوجوان و خانوادهاش، تمرکز بر حل مسئله(و نه گذر از مسئله با راههای اشتباه متعدد) توسط والدین بود و والد بزرگتر به عنوان مشوق و حامی ظاهر شده و اینطوری از نقش منفعل والدین در کمک به فرزند، کاسته شده و موقعیت آنها در زندگی نوجوان پررنگ میشد؛ اگر قرار است سینما به طور مطلق آینه جامعه باشد و هرچه که در جامعه وجود دارد را نشان بدهد و برجسته کند و فیلمسازان توجیهشان از این نوع خلق تصویر، واقعیت جامعه باشد، پس رسالت آموزش، حل مسئله و راهبری رسانه و در ذیل آن سینما را چه کسی قرار است به دوش بکشد و راههایی برای برونرفت درست خانواده از بحرانهای فرزندانشان در دوران نوجوانی ارائه کند؟ کارگردان در حالی در نشست خبری به الگو نبودن شخصیت «پدربزرگ» اشاره میکند که در کل فیلم نوجوان را فراری از پدر و مادر میبینیم، اما با همین پدربزرگش که به قول کارگردان نمیتواند الگو باشد، تعامل مثبتی برقرار میکند. تلاش و تقلای والدین برای بهبود اوضاع، به جای تعامل مستقیم و مثبت با فرزند نوجوان، در بستری در بیمارستان روانی، زیارت، دعانویسی و طلسم خلاصه میشود و والد و فرزند به طور مشخص در کل فیلم از هم فاصله دارند، بدون آنکه نشان داده شود، اصل مسئله در خانواده است و در خانواده هم قابل حل است.