«دختر» نه آن وسواس «یه حبه قند» را در اجرا دارد و نه از آن فرم رادیکالی «امروز» در تعربف داستانش بهره میبرد.
می توان با سخاوت تمام، صفت تفضیلی «ابلهانه» را به عناصر مختلف فیلم و در بسترهای متفاوت به «آبنبات چوبی» بخشید.
مشکل اصلی «من» اینجاست که به همین عجیب بودن شخصیت اکتفا میکند و از این شخصیت متمایزش استفاده چندانی نمیبرد.
فیلم «هفت ماهگی» به جای تعریفکردن قصه، به ترسیم روابط میپردازد و هیچ عامل محدودکننده یا ارتباطدهندهای هم ندارد.
مشکل چیزی مثل «جشن تولد» این است که اصلا موضوعی در آن محوریت ندارد و اصلا معلوم نیست که فیلم در پی چه هدفی است و از ما انتظار دارد چه چیزی را دنبال کنیم.
فیلم «شکاف»، در برهوت اکران این روزها شاید «قابل دیدن» باشد، اما بعید است که «قابل دفاع» هم محسوب شود.
… اما همه اینها روی کاغذ است. «تصورات»ی است که از فیلم داریم نه «خود» فیلم. هیچکدام نتیجهگیری مشخصی از تماشای فیلم نیست. صرفا تعدادی دودوتا چهارتاست؛ حساب و کتابهایی ملالآور که باعث میشود ناشیانه دست فیلمساز را از هر نوع برگ برندهای خالی بدانیم.
«در مدت معلوم» میتواند مکررا ثابت کند که دغدغههای متعالی و ارزشمند، شاید حسن نیت کسی را نشان دهد و او را به عنوان «آدم خوب»ی بشناساند، ولی برای تبدیل شدن این «آدم خوب» به «فیلمساز خوب» ظرایف دیگری هم لازم است.
۱۱ فیلم بخش نگاه نو در سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر معرفی شدند تا در دههی فجر امسال شاهد تجربه کارگردانانی باشیم که اولین فیلم سینمایی خود را ساختهاند.
انگیزهیابی برای سازندگان این قبیل آثار و گشتن دنبال اینکه چرا چنین مباحثی در سینما مطرح میشود و وسط کشیدن پای فمینیسم و تاثیرات آن، شاید پیچیده کردن بحث، بیش از حد لزوم باشد.
در بهترین حالت، مهمترین موفقیت اولین فیلم حمیدرضا قطبی میتواند این باشد که به عنوان فیلمی «بد» در حافظه پیگیران سینما ثبت نشود.
«ماهی سیاه کوچولو» فیلمی است که از همه جهت ابتر است. مساله چندان عجیبی هم نیست. فیلمی که صرفا به «آپارتمانی نبودن»ش افتخار کند و نفس حضور در لوکیشن جنگل را مزیت بداند، معلوم است که یک نتیجه حداقلی خواهد داد که هیچکس را راضی نمیکند.
فیلم «قصهگو» است، به این معنا که «میخواهد» قصه بگوید. اما هیچ قصهای را به درستی تعریف نمیکند. از یکی به دیگری میپرد بدون اینکه از قبلی نتیجه گرفته باشد یا بخواهد بگیرد.
«چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» با به وجود آوردن هر دو حس؛ رضایت و همدردی، برای تماشاگرش، به خوبی نشان میدهد که «لزوما پایان تلخ تاثیرگذار است و پایان خوش، مضحک» تصور باطلی است و اگر فیلم، متناسب با آنچه نمایش داده به پایان برود، بدون شک میتواند تاثیرگذار و تامل برانگیز باشد.
اولین حسن «۳۶۰ درجه» این است که برای «سرگرمی» قائل به اهمیت است؛ هم در قصه و هم در نمایش شخصیتها. و در نتیجه از معدود فیلمهایی است که تماشاگرش را به یاد ساعت و زمان باقیمانده نمیاندازد.