«من سالوادور نیستم» از آن فیلمهایی است که به هیچ چیز اهمیتی نمیدهند. هر کاری میکنند که بفروشند. و تا وقتی که این روش جواب میدهد دلیلی هم برای تغییرش نمیبینند. و البته با توجه به اینکه هنوز هم دارد جواب میدهد، میتوان آن دسته یادشده را «موفقترین» دسته سینمای ایران هم دانست که توانسته به صددرصد اهدافش برسد: فداکردن همه چیز برای فروش!
حضور نام یکی فیلمساز مقبول مشهور جریان اصلی سینمای روشنفکری، باعث می شود تا فیلم کمتر از قبل در معرض اتهام همکیشان ضد سخافت خود در سینما قرار بگیرد.
توانایی فیلمساز در تلفیق و تبیین مفاهیمی چون امت و امامت، سیاست خارجی و داخلی، جایگاه علم، شخصیت انقلابی، محافظت، محافظه کاری، خانواده و کارگردانی خیرهکننده از «بادیگارد» یک شاهکار سینمایی ساخته است
تازه ترین اثر ابراهیم حاتمی کیا مانند آژانس شیشه ای حرفش به روز است، فیلمسازی که نگران فاصله گرفتن اعتقاد از وظیفه در نظام است این بار بادیگارد را خلق می کند. محافظی که ترس از بادیگارد شدن دارد و می ترسد شغل او از اعتقادش فاصله بگیرد.
به گزارش سوره سینما، «نسیم آنلاین» در ارتباط با فیلم سینمایی «بادیگارد» نوشت: کمال تبریزی، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی؛ وجه مشترک همه این نامها و مطالبی که درباره آثار سینمایی آنها نوشته میشود، یک چیز است: این کارگردانها که زمانی «برند» و «معرف» سینمای ایران بودند و درج نامشان در تیتراژ یک فیلم سینمایی یا سریال […]
اگرچه سیکاریو فیلم دلپذیری نیست، اما بی شک ویله نوو به استناد فیلم قبلی خود و حتی رویه غلط خود در فیلم جدید، بهترین استاد معاصر سینمای دنیا در شناساندن چگونگی جاری شدن تم و مضمون یک ژانر خاص در دل کارگردانی فیلم برای هر علاقهمند به سینمایی است.
هیچچیز برای «کوچه بینام» به اندازه باورپذیر و ملموس ساختن بحران اصلی، مهم نیست و هنگامی که فیلم توانسته مخاطبش را درگیر آن موقعیت مرکزی کند، یعنی از پس تامین مهمترین نیازش برآمده است.
«ترومبو» فیلمی از دل سینماست درباره کسی که انواع مشقتها و مرارتها را تحمل میکند، زندانی میشود، تحقیر میشود، روابطش به چالش کشیده میشود و از ایدهآلهایش کوتاه میآید ولی دست از عقیدهاش برنمیدارد.
حاتمیکیا در چهره حاج حیدر همین موضع را دارد که من «محافظ» انقلابم و نه «بادیگارد» آن، من بر اساس ارزشها و آرمانهایم پیچ و مهره انقلاب در سینما هستم، این را من انتخاب کردهام.
اتاق نمیخواهد، فیلمی آسیبشناسانه در موردِ تجاوز و بحرانِ خانواده باشد، امّا باید بپذیرد که در وهلهی اوّل، فیلمی در موردِ حصارهای درونیِ انسانها است.
سیستمی بزرگتر، از سیستمی کوچکتر انتقاد میکند تا اقتدارِ خود را به رخ بکشد و فیلمسازِ سادهی از همه جا بیخبر در دامِ پروپاگاندا و استراتژی اسیر میشود.
اکنون دورهای است که مردم، فیلمِ اسپیلبرگ را نگاه میکنند، امّا جدی نمیگیرند. جدی گرفتن، یعنی: به خاطر سپردن؛ و نه تقدیر شدن.
آغاز و پایان «دختر» در یک کافه شلوغ میگذرد، هرچه در شروع فیلم سخن از ازدواج است در پایان فیلم حرف از مهاجرت است و پاسخ ستاره به مهاجرت همان پاسخی است که «ترمه» در «جدایی نادر از سیمین» داده بود.
«دختر» نه آن وسواس «یه حبه قند» را در اجرا دارد و نه از آن فرم رادیکالی «امروز» در تعربف داستانش بهره میبرد.
می توان با سخاوت تمام، صفت تفضیلی «ابلهانه» را به عناصر مختلف فیلم و در بسترهای متفاوت به «آبنبات چوبی» بخشید.